دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

این موقع ها فقط خوبی یاد آدم میمونه

داره یکسری اتفاقات توی زندگیم میوفته. اتفاقات خواسته... وقتی خواسته است  پس دیگه اتفاق نیست؟ یک برنامه است... آره یه برنامه هایی دارم میچینم. نه... یعنی چیدم. میبینین؟ همین قدر مردد... یک ماه پیش خیلی اتفاقی یه آگهی توی روزنامه دیدم. رزومه فرستادم. چهارتا مصاحبه انجام شد باهام... انگار پنتاگونه مثلا... زنگ زدن گفتن قبول شدی. جواب هر چهار مصاحبه مثبته... اون اونطرف گفت مثبته، من اینطرف دلم ریخت... یاد خنده هامون افتادم... یاد شیطنتهامون... یاد جشن ها و غافلگیری هامون... یاد دل نگرانی هامون... یاد سینما رفتن هامون... یاد پنکیک و چیز کیک پختنمون... یاد چهارشنبه هایی که غذا میگرفتیم... یاد بازی هامون... من چقدر اینجا رو دوست دارم... صدا گفت کی میاین؟ گفتم نمیدونم... گفت خانم تاریخ بده. گفتم اول آذر... گفت دیره... گفتم نمیتونم... زمان میخوام... نمیشه...

حالا از وقتی گفتم میخوام برم کار هممون شده غصه خوردن... مدیرم با اون قد و هیکل جلوم وایساد و بغضش رو قورت داد و گفت: من هجده ساله دارم کار میکنم، تا حالا برای هیچکدوم از کارمندام این حال نبودم... سرش رو انداخت پایین که حلقه های اشک رو نبینیم... خانمش گفت تو رو خدا نرو... گلوم جا نداشت برای اون حجم بغض... اشک شد... ریخت پایین... همکارهام... یک هفته است که عزای عمومیه... با خودم میگم نرم، اون بعد منطقیه مغزم که هنوز هر از گاهی کار میکنه میگه پس چی شد اون همه غرغر که شب کاری سخته... که راه دوره، که حقوق کمه... یه نگاه با مضمون "جمع کن خودت رو تو بزرگ شدی" هم میکنه بهم و میگه مگه روزی که اومدی اینجا میدونستی از این خبرهاست؟ شاید جای جدید بهتر باشه. بعد اون یکی بعد مغزم که نشسته نوک برج فرماندهی، همینجور که پاهاش رو تکون تکون میده میگه نخیر هیچ هم از این خبرها نیست. یه شرکت با هفت-هشت طبقه انقدر بزرگ هست و انقدر پرسنلش زیادن که خودش رو بکشه هم نمیتونه همچین فضایی رو توش تجربه کنه... منظقی خیلی جدی میگه "خب نکنه، به هدفت فکر کن، به آینده، این دستمال رو هم بگیر اون اشکات رو پاک کن"... میگم بارون گرفت... میگه پاییزه دیگه. انتظار دیگه ای داری؟ منطقی جدیدا خیلی بی اعصاب شده...

نظرات 10 + ارسال نظر
پریسا جمعه 14 آبان 1395 ساعت 16:45 http://parisabz.blogsky.com

عزیزم نمیتونم بگم درکت می کنم ولی واقعا امیدوارم تصمیم درستی بگیری. امیدوارم تصمیمی بگیری که هیچ موقع ازش پشیمون نشی. موقعیت سختیه!

ممنونم پریسای خوبم برای آرزوهای قشنگت.

رهگذر ... شنبه 15 آبان 1395 ساعت 07:14

درود،
حس جدا شدن از چنین محیط هائی با انبوهی از خاطرات و رشته های عاطفی و روحی که دل بریدن از هر کدامشان، مصائب و دشواری های خاص خویش را بدنبال دارد و سپس ورود به فضائی تازه و شرایط مبهم، همانند احساس کودکی وحشت زده‌ است که قرار است در نخستین روز پای در مدرسه جدیدی بگذارد ...، دوری از آنچه که به آنها تعلق خاطر یافته بود و نیز دوستانه هائی که دل بسته شان شده و متعاقباً رویارویی با افرادی ناآشنا و روابطی که نیاز به از نو ساخته شدن دارند ...
ولیکن پیش نیاز ترقی و ورود به عرصه های با افق گشوده در زندگی امروز، نیازمند توجه بیشتر به بُعد منطقی مغز است ...

سلام بر شما
تعبیر نخستین روز مدرسه رو خیلی دوست داشتم. آره دقیقا مثل هموم موقع هاست...

اذین شنبه 15 آبان 1395 ساعت 08:25

به نظرم به نیمکره منطقی مغزت گوش کن و فعلا نیمکره احساسی رو بیخیال شو
آینده خیلی مهمه و این مواردی که گفتی اعم از راه دور و شب کاری و حقوق کم یه جا خستت می کنه که ممکنه دیر شده باشه
کاملا تو موقعیتت بودم که اینهارو میگم عزیزم
موفق باشی و شاد

ممنونم آذین جان

نیمه جدی شنبه 15 آبان 1395 ساعت 23:17

به به مبارکااااا باشه اسم قشنگ جان. به گمونم مراودات انسانی توی کار بخشی از رضایت شغلین. بالاخره حقوق و ساعات کاری کمتر اذیت کن و ایاب ذهاب تا حدودی قابل تحمل هم یه بخش بزرگی از رضایت شغلین دیگه. در نتیجه آفرین به همتت برای تغییر. در ضمن اسم قشنگی که من میشناسم هر جابره کلی دوست و رفیق دورشو می گیرن و کارش درسته بنکل.

وای که وقتی میگی اسم قشنگ دلم میخواد محکم بغلت کنم.‌.. میدونی چقدر دلم تنگه برات؟ بعد آدم برای کسی که تا حالا از نزدیک ندیدتش دلش تنگ میشه؟ من که شدم...
همت برای تغییر... راستش رو بخوای این عبارتت کلی غیرتم رو به جوش آورد. دم شما اساسی گرم

سکوت(الهام) یکشنبه 16 آبان 1395 ساعت 14:10 http://www.hesemaktoob.blog.ir

اول اینکه تبریک میگم برای قبولیت
دوم اینکه من هم دقیقا به خاطر همین وابستگی به محیط کار و همکارهام هیچ وقت دنبال کار در جایی بهتر نبودم خیلی ها اومدن و رفتن و به قول معروف عاقبت بخیر شدن ولی من همینجا در حال درجا زدنم
الان بعد از 9 سال کار در این مجموعه فکر میکنم هسته ای هستم که بیخ ریش این شرکت بسته شدم. بدون اینکه آیند ه ی کاری مشخصی داشته باشم.

ممنونم الهام عزیزم
حقیقتش به شدت احساسی هستم و دقیقا وابسته و دلبسته محیط کار و همکارهام... اما خب با توجه به تجربه ی تو باید رفت دنبال کارهایی که آینده بهتری داشته باشه.

رها- مشق سکوت یکشنبه 16 آبان 1395 ساعت 16:28 http://mashghesokoot.blog.ir

بهت تبریک میگم دل آرام جان
یاد چندین سال پیش خودم افتادم که داشتم از همکارام جدا میشدم. تو یه شرکت پنج شش طبقه ای، چندین سال با دوستای مختلف، داشتم ازشون جدا میشدم
ازدواج کرده بودم و باید میرفتم به یه شهر دیگه، از یه طرف خوشحال بودم و سرخوش بابت زندگی جدیدم، از طرف دیگه ناراحت بودم که دارم از بهترین دوستام جدا میشن. همدیگه رو نگاه میکردیم میزدیم زیر گریه، درصد بالای مهمونای عروسیم دوست و همکارای شرکت بودن
الان فکر کنم 8-9 سالی گذشته از اون روزا، خیلیهاشون رو به خاطر زندگی جدیدم و ارتباطی که با گذشتم داشتن کنار گذاشتم، ولی با بعضیهاشون همچنان ارتباط دارم و گه گهداری دور هم جمع میشیم

ممنونم رها جانم
الهی که زندگیت پر از دوستی های مانا و انرژی های مثبت باشه.

رها یکشنبه 16 آبان 1395 ساعت 23:07 http://gahemehrbani.blogsky.com/

یاد ارتباط دیانا و مربی مهربانش افتادم دل آرام جان. وقتی که رفت هم دختر کوچولوی من کلی غصه دار شد و هم او. اولش فکر میکرد(یعنی گفتند )رفته سفر اما من سعی کردم راستش رو زودتر بگم. دوست ندارم الکی وعده دادن ها رو. دخترم کم کم داره آرام تر شد. اما مربی کمی هنوز سختشه. داریم روی او بیشتر کار میکنیم....
عزیز جان امیدوارم جای جدید و کار جدید و همراه با اون تجربه های جدید همراه با بهترین ها باشد برایت

عزیز دلم... دیانای قشنگم...
ممنونم رهای گلم. امیدوارم برای تو و خانواده عزیزت هم همینطور باشه. فرشته کوچولوی ما رو ببوس

مزاحم تلفنی دوشنبه 17 آبان 1395 ساعت 09:41

خب راستش رو بخوای درسته که اعصاب آروم و محیط کاری کم حاشیه مهم هست اما خب بالاخره زندگی خرج داره و حقوق و مزایا عامل خیلی مهمی هست که میشه به واسطه اون خیلی از ناملایمات کاری رو تحمل کرد. داستان های منو که کم و بیش شنیدی. اما به هر حال هر چی شرکت و سازمان بزرگتر باشه کمتر می تونن از حق و حقوقی که بهت تعلق می گیره بزنن نه اینکه کاملا عدالت برقرار باشه ولی خب تو یه محیط کوچیکتر تا بشه از منافع پرسنل کم می کنن . به نظر من هم بر احساساتت غلبه کن. در ضمن خانم خانوما شما هر جا بری اون محیط سرشار از شادی میشه.
موفق باااااااااااشی دلی جونم

خیلی دو دل هستم. خیلی زیاد... اما خب کامنتت خیلی بهم کمک کرد. چون تو تجربه ات خیلی ببشتره و بهت اطمینان دارم...
قربونت برم منننننن

مزاحم تلفنی شنبه 22 آبان 1395 ساعت 15:44

امیدوارم که بهترین تصمیم رو بگیری و بهترین اتفاق ها برات بیفته دلی جوووووووووووونم

ممنونم عزیز دلم برای دعای قشنگت

سعیده علیزاده سه‌شنبه 25 آبان 1395 ساعت 13:40 http://no-aros.blogfa.com/

برات آرزوهای خوب دارم. در کار جدیدت موفق باشی. باید رها کنی تا به چیزای جدید برسی. اگه همکاران سابقت ادمای زندگیت باشن همیشه میمونن. اشنا شدن دلیل میخواد ولی اشنا موندن نه.
اشنایی خود ماها
با آقا بابک و مهربان جون. ادامه داره چون میخوایم که ادامه ش بدیم چه وبلاگ باشه چه اینستا چه هیچکدوم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد