دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

به سمتش برو

" یک حس را در نظر بگیر. عشقِ  به زن، غم از دست دادن یک عشق، یا همین چیزی که الان دارم با آن دست و پنجه نرم می کنم، ترس از بیماری لاعلاج و دردش. اگر حس هایت را خفه کنی، و کاملا  احساس شان نکنی... اگر به خودت اجازه ندهی که تا آخر با آنها بروی - تا ته حس هایت - هرگز قادر نخواهی شد به مرحله رهاسازی و انفصال برسی، تو خیلی درگیر احساس ترس شده ای. از درد می ترسی، از غم و غصه می ترسی، از آسیب احتمالی عشق و عاشقی می ترسی... فقط در یک صورت می توانی، حس هایت را تمام و کمال تجربه کنی، این که خودت را وسط شان پرت کنی، این که به خودت اجازه بدهی، داخلشان شیرجه بزنی، طوری که حتی سرت هم زیرشان فرو برود. در این صورت معنی درد را درک میکنی، معنی عشق را، غم را... فقط آن لحظه است که می توانی بگویی آهان، بسیار خوب. من این احساس را تجربه کردم. معنی این حس را درک کردم. حالا باید لحظه ای از این حس جدا شوم."


                           سه شنبه ها با موری / نوشته میچ آلبوم - ترجمه ماندانا قهرمانلو


پیش از خوندن این کتاب و حتی خیلی قبل تر؛  یک روشی برای خودم اختراع کرده بودم با این عنوان "به سمتش برو"... هرچیزی که ازش ترس داشتم، به جای فرار کردن به سمتش حمله میکردم. به خیال خودم، اینجوری توی عمل انجام شده قرار میگرفتم و مجبور بودم انقدر تلاش کنم تا به خط پایان برسم. مثل شنا کردن، مثل زبان یاد گرفتن، مثل رانندگی...

نتیجه این بود که هر کدومش با یک اتفاق من رو از میدون به در کرد... شنا با تنگی نفس... زبان با سومین نمره ی آیلتس مشابه نمره های قبل... رانندگی با تصادف... حالا مدت هاست که انقدر بد بینم که در مواجه با ترس هایم فقط از کنارشان رد میشوم. دیگه رو حیه مبارزه طلبعی ام دست از مبارزه برداشته و نا امیدانه ترس هایم را فایل میکند و کنار مغزم جا میدهد...

موری عزیز... این مسیر قرص نیست که روی بدن همه یک مدل جواب بدهد. برای همه یکسان و یکجور نیست. حداقل برای من که نتایج نا امید کننده بود...


نظرات 13 + ارسال نظر
اردی بهشتی یکشنبه 30 آبان 1395 ساعت 16:15 http://tanhaeeeii.blogfa.com

چه جالب بود

بیوه سیاه پوش دوشنبه 1 آذر 1395 ساعت 03:44

چقدر باعث تاسفه که اینقدر استاد شدید در فرار کردن!!!
ترک زبان بعد از بار سوم نمره بد ٱیلتس! با این توجیه عذر میخوام مسسسسسخره که بار اولتون نبود!!!! واقعا جای تاسفه.... بی نهایت جای تاسفه.... با غم عظیمی باید گفت جای تاسفه....
لحن وحشیانه م بگذارید پای زخمهای التیام نیافته و التهابات شدید روحیم در حال حاضر که خب طبیعتا اولین بارم نیست!
اما من یاد گرفتم انسانیت رو به این بهانه که وقتی حال روحیم خراب میشه خلاف قوانین انسانیم عمل میکنم، نبوسم یهویی بی خبر بندازم کنار!!!!!!!

روش شما هم محترم اما نتونستم ساکت بمونم و حرفم رو نگم. در کل دنیای عمیقا گهیه.

ممنون که ساکت نموندین و نظرتون رو واضح بیان کردین.

بیوه سیاه پوش دوشنبه 1 آذر 1395 ساعت 03:50

و اینکه صحیح میفرمایید تمام ترسها رو نمی بایست که بپریم درونش!.... مثل ترس از شکستگی دست و پا یا فلج شدن یا نابینا شدن یا حتی معتاد شدن!!!!
همونطور که تجربه کردن هر چیزی شاید درست نیست...
همونطور که لزوما خوندن هر کتابی شاید به وقت و زمان و انرژی ای که براش گذاشتی شاید نیارزه و حروم کردن انرژی باشه....

این کتاب می ارزید. حداقل برای یکبار

تیراژه دوشنبه 1 آذر 1395 ساعت 14:36

شاید وقتی دیگر
که دوباره از نو بروی سراغشان و بزنی به دل دریای ترس. من که میگم بهتره اول هر دهه از زندگیمون یه وقتی بذاریم و مثل یه آدم تازه متولد همه چی رو رفرش کنیم، خواسته ها ترس ها آرزوها و ..
بعد یکی بشیم که میبینه تازه نقاشی رو دوست داره، اما میترسه که نکنه فقط وقت و پول حروم کردن باشه. میگرده دنبال کلاس، استاد، وسایل رو میخره و الی آخر
انگار نه انگار که چهارسال پیش استادی که داشته بعد دیدن سومین تابلویی که کشیده بوده اون رو و استعدادش رو با بدترین لحن زیر سوال برده و اونم برای همیشه نقاشی رو گذاشته کنار

میدونی تیراژه این مقابله با ترس‌ و دل به دریا زدن خیلی سخته. وقتی یه چیزی رو چند بار تکرار کردی و نشده، خیلی اراده میخواد برای امتحان مجددش...
میفهمم... حرف استاد رو نمیگما، اون ترس از شروع مجدد نقاشی رو میفهمم... و البته هزاران بار افرین میگم به اراده ات برای دنبال کلاس و استاد رفتن و ...

سعیده علیزاده دوشنبه 1 آذر 1395 ساعت 15:24 http://no-aros.blogfa.com/

أفرین تیراژه ی عزیزم. دقیقا همینه که میگی.. هرجیزی در زمان خودش اتفاق میفته. هیچوقت ادم نباید نامطمئن قدم برداره.
باید رها کردن خودتو یاد بگیری نه اینکه اداشو در بیاری. نمیدونم منظورم رو رسوندم یا نه.

رهگذر ... دوشنبه 1 آذر 1395 ساعت 17:35

درود،
اگر یک ماهی را با توانائی بالا رفتنش از درخت مورد سنجش قرار دهیم، او تمام عمرش را بر این باور که موجودی بی استعداد است سپری خواهد نمود ...!!! اما واقعیت اینجاست که همان ماهی نیز تخصص شنا کردن را بصورت بالفطره در خود دارد تا زمانیکه برخلاف جریان آب شنا نکند،‌ نمی تواند استعدادهایش را کشف نماید ...، هرچند شاید در مواجهه با نخستین مقاومت امواج تصور کند که ناتوان و به درد نخود است ...، اما بانو "دل آرام"، هر فردی می تواند در انجام شغل و یا فراگیری مهارتی، ‌نابغه باشد یا بشود، مشروط به آنکه آمیزه ای بسازد از نیرو و قوائی که قبلاً بخوبی سنجیده شده و نیز اراده ای که آمادگی مکفی برای رویاروئی و شکست سد و مانع پیش رویش را داشته باشد ...

درود بر شما
رهگذر عزیز درست میگید هرکس در یه زمینه میتونه بهترین باشه اما خب با کمال تاسف من هنوز نتونستم پیداش کنم...

مزاحم تلفنی سه‌شنبه 2 آذر 1395 ساعت 07:46

اینهایی که گفتی مهارت هایی هستن که باعث میشن یا از زندگی لذت بیشتری ببری یا زندگی راحت تری رو تجربه کنی اما اینکه هر حسی رو تجربه کنیم من موافق نیستم دلیلی نداره همه چی رو خودمون تجربه کنیم گاهی اوقات میشه از تجربه دیگران استفاده کرد. اما راجع به این سه تا مهارت توصیه ام اینه که حتما دوباره شروع کنی. کار نیکو کردن از پر کردن است. جاناااا

ممنون از توصیه ات عزیزم

مریم سه‌شنبه 2 آذر 1395 ساعت 08:20

چیزی هست بنام پشتکار...که مکمل استعداد و نبوغه..
این همون ناامید نشدن و ادامه دادن تا رسیدن به نتیجه است...

خوشا به حال اونهایی که ناامید نمیشن و پیش میرن تا پایان...

تیراژه سه‌شنبه 2 آذر 1395 ساعت 22:43

آره ، مسلما که با وجود یه پیش زمینه ی منفی ، مجددا سراغ کاری رفتن انرژی مضاعفی میطلبه، اما برای بعضی موارد لازمه که دست از تلاش نکشیم. مگر ببینیم به فرسودگی و اتلاف میرسیم
اون مورد نقاشی مثال بود اما موارد مشابهش رو تجربه کردم یا در حال تجربه ام دل آرام. یه حسیه مابین رها کردن یا به دست آوردن، مثل رو لبه ی تیغ، یا میشه یا بیخیالش واسه همیشه.
ببینمت بیشتر در موردش حرف میزنیم .

آره کاش برام بگی. امیدوارم به دست بیاریشون. هرچند که قدم گذاشتن در این راه و خواستن، خودش یه نکته‌ی بزرگ و مثبته، حتی اگه نتیجه اش دست یافتنی نباشه...

سارا سه‌شنبه 2 آذر 1395 ساعت 23:17

سلام دل آرام جون،
یک جایی خوندم یکی نوشته بود، در را رسیدن به هدفت به جای اینکه از موفقیت هات برای بگی برام از سختی هات بگو. کسایی که به یک جایی رسیدن یا مثلا یک مدرک زبان گرفتن. خیلی کم پیش میاد که بگن چند بار افتادن یا چی شد که نمرشون خوب شد.
احساست را کاملا درک میکنم. اولا که با تیراژه جون موافقم، هر چیزی زمان خاص خودش را دارد. در آینده متوجه میشی که چرا باید چهار بار یا بیشتر امتحان زبان بدی تا نمره دلخواهت را بدست بیاری ویا در موارد دیگر.
اما دوست خوبم، تو از خیلی ها مثل امثال من یک قدم جلو تری چون تو با وجود ترست با این حال سه بار امتحان دادی یا در موارد د دیگر چند بار چیزی را امتحان کردی.
من قبلا ها گاهی از ترس شکست خوردن، اصلا شروع نمی کردم!!!( بله میدونم خیلی احمق بودم.)...اما منم یاد گرفتم...شروع کنم. بر ترس غلبه کنم...حتی اگر شکست خوردم...
بیا به هم یک قولی بدیم...تو یک هدف انتخاب کن و من هم یک هدف برای خودم. بیا این بار با هم شروع کنیم. شاید با هم بودن کمک کنه برای غلبه بر ترس.
بعد که به موفقیت رسیدیم، با همه دوستان جشن میگیریم. نظرت چیه؟
البته اگر دوست داشتی! خیلی ها دوست دارن با اینحال راهشون را تنها برن. هر چه تصمیمت بود برات بهتر را می خوام. این فقط یک پیشنهاد بود.

سلام سارا جان
درست میگی. مردم از شکست هاشون چیزی نمیگن، اکثرا فقط حرف از موفقیت هاشون میزنن.
ایده‌ی خیلی خوبیه عزیزم. اما بدیش اینه که الان هیچ هدفی ندارم... هیچی...

تیراژه به سارا چهارشنبه 3 آذر 1395 ساعت 01:54

سارا حتما خوندی که میگن ؛ بازنده ی واقعی کسی است که از ترس شکست کاری نمیکند. و متاسفانه من هم... وگرنه در آغاز بیست سالگی باید یه سال کلا بیخیال ریاضی لعنتی میشدم و کنکور پزشکی شرکت میکردم که نکردم و الان که سی و یک ساله ام دیگه واقعا خیلی دیره
و کاملا موافقم با حرفت به دل آرام، کسی که سه بار اراده کرده به انجام کاری که سخته -مثل آزمون آیلتس- همین اراده و شجاعتش یعنی پیروزی به تعبیری دیگر ولو به نتیجه ی دلخواهش نرسیده باشه.

شایدم اون مسیر، مسیر من نبوده... نمیدونم... شاید اونقدر توانایی ندارم که به هرچیزی اراده کردم برسم...

نیمه جدی پنج‌شنبه 4 آذر 1395 ساعت 00:42

من تازگیا یه چیزی خوندم در مورد یه نوع اضطراب به اسم اضطراب فراگیر و ویژگی های شخصیتی که این نوع اضطرابو تجربه می کنن. اول بگم اضطراب فراگیر یعنی ترس و اضطراب بی دلیل که باعث انواع بدخوابیا و بی خوابیا میشه. تمرکز حواسو کم می کنه. کج خلقی و بد اخلاقی داره. خستگی زودرس داره. یعنی شیش تا ملاک داشت که اگه سه تاشو داشته باشی به مدت شیش ماه معمولن تشخیص این اضطراب فراگیرو میدن. کاراکترای کمالگرا کسایب که اعتماد به نفسشون زیاد بالا نیست معمولن این اضطرابو دارن. نفس داشتن اضطراب همیشگی باعث میشه فرد کمال گرا خیلی سخت کوشانه عمل کنه اما متاسفانه به خاطر باورنداشتن خودش معمولن وسط راه مشکل پیدا می کنه. و سیکل باطل این مشکل ادامه پیدا می کنه و ...
حالا این که چرا اینارو گفتم؟ با یه ارزیابی کلی از خودم و دور و بریام میتونم خیلی راحت بگم اکثر آشناهای من از جمله خودم این ویژگیا رو داریم . اکثرن هم به خاطر نوع تربیت و جامعه پذیریمون اینجوری بار اومدیم . به خاطر همینم هیچ وقت انگار آروم نمیشیم. خیلی از کارامون نصفه نیمه میمونه به خاطر این که تو تجربه های قبلی به همون دلایلی که گفتم شکست خوردیم. خسته ایم و تجربه کردنو میذاریم کنار.
البته امیدوارم تو جزو کلوپ من و دورو بریام نباشی که نیستی حتمن. اما من تازه یه بعد از مشکل خودمو فهمیدم.

خب من بد خواب که شدم، بد اخلاق که هستم، تازگیا حواس پرت هم شدم... اقا حله منم توی گروه خودتونم. من هیچوقت از خودم راضی نیستم. باورت میشه؟ یعنی حتی وقتی همه دورم رو گرفتن و دارن تشویقم میکنن هم حس میکنم یه چیزی کمه...

نیمه جدی پنج‌شنبه 4 آذر 1395 ساعت 00:46

ببخش اسم قشنگ اصلن مغزم درست کار نمی کنه و نمیدونم تونستم منظورمو برسونم یا نه؟ در هر حال ایشالله یه بار که حضوری همدیگرو دیدیم مفصل در موردش حرف می زنیم. منم به جای کامنت گذاشتن بهتره یه قرصی بخورم و بخوابم. شاید که فردا از آن ما...

خیلی خوب هم منظورت رو رسوندی. یعنی میشه یه روز هم از آن ما...
اون قرص رو دست به دست کن برسه ته مجلس. والا که منم بهتره بخورمش و بخوابم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد