دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

خونه مادربزرگه همین الان یهویی!

صبح بابا گفت یه هفته ای میشه خونه مامان سر نزدیم. من داشتم غر میزدم که باز نذارین سر ظهر بریم و تند برگردیم که از جمعه هیچی نفهمیم. بابا هم خیلی راحت گفت میتونی نیای. اولش شل شدم و اومدم بگم که من نمیام اما در کسری از ثانیه با خودم گفتم اگه دور از جون فردا روزی سر مامان بزرگ یه بلایی بیاد خود تو از عذاب وجدان دیوونه میشی که ای آه و ای افسوس کاش تنبلی نکرده بودم. بعد پشیمونی سودی داره؟؟ خلاصه مثل فنر پریدم و گفتم منم میام.

سر راه شیرینی هم گرفتیم که بهش بگم ارشد قبول شدم چون میدونستم کلی ذوق میکنه و همین هم شد. خلاصه نشسته بودیم که عمو بزرگه تماس گرفت و گفت ما داریم میایم اونجا. مادربزرگ هم چشمهاش از خوشحالی برق زد که خب الان اینا همه اینجا جمع میشن. نیم ساعتی گذشت که خانواده عمو - که ماشالله برای خودشون جماعتی محسوب میشن- رسیدن. مامان بزرگ هم از ترفندهای مادرانه اش استفاده کرد و زنگ زد عمو کوچیکه که اونم با خانواده خودش رو برسونه و اونها هم یک ساعت بعد اونجا بودن! عمو وسطی که از صبح رفته بود آموزشگاه طرفهای ظهر رسید خونه و دید یه لشگر آدم توی خونه است. گفت شماها مثل سونامی میمونین یهو آوار میشین رو سر آدم

به قدری به همه این مهمونی یهویی مزه داد که کسی دلش نمیومد بره...


تفاهم در خانواده!

و اما بشنوید از تفاهم در خانواده ما... سه نفری رفتیم از سه جای مختلف یه مسواک با یه مارک و رنگ مشترک گرفتیم!! یعنی الان سه نفریم با سه مسواک شبیه هم... من یه علامت با لاک آبی زدم روی بدنه مسواکم، مامانم قرمز، بابام هم به شکل اصلیش و بدون هیچ نشونه ای... اینجووووووووور با هم تفاهم داریم ما!!!

توپ من هم قلقلی بود ، سرخ و سفید و آبی بود


http://s3.picofile.com/file/7522269137/01.jpg




دیروز هر چقدر تقویم را زیر و رو کردم خبری از "روز جهانی کودک" نبود که نبود ... هی میپرسیدم ، امروز مگه شانزدهم مهرماه نیست ؟؟ پس این روز ما (!) چرا ثبت نشده ؟؟ هی این کانال (از نوع وطنی اش البته ، خدا بر من ببخشد ) ، هی اون کانال ، دیدم نخیر ... خبری از روز کودک نیست که نیست . دروغ چرا ناراحت شدم . باور بفرمایید هیچ چیزی دلچسب تر از آن نیست که با این سن و سال و قد و قواره مان آهنگهایی را بشنویم و کارتونهایی را ببینیم که وقتی طفلی بیش نبودیم میگذاشتند جلویمان و ما هم که چاره ای جز همان دو کانال نداشتیم ، می دیدیم و لذتش را می بردیم . از حق نگذریم چند فیلم ویدئویی مثل سیندرلا ، پسر جنگل و عرضم به حضور انورتان گربه های اشرافی و ... بود که هر از گاهی اگر بچه خوبی بودیم و همچین مشقهایمان به موقع و بیستهایمان ردیف بود ، میگذاشتند توی ویدئو و ما هم کیف میکردیم .

امروز صبح داشتم آماده رفتن به شرکت می شدم که دیدم مامان میگوید : دلی "بستنی ها " یادته ؟  با یک صدای کشیده ای که انگار حافظه مبارکمان سال آغاز جنگهای صلیبی را به یاد آورده است  (از جهت تحسین حافظه مان عرض میکنیم !)  گفتم آره ، خانم بهار ... گفت آفرین ، اومده برای مصاحبه کانال یک ، روز جهانی کودکه ... بدو بدو آمدم و دیدمش و آخی ای گفتم و برگشتم به اتاق . ولی به محض شنیدن صدای تیتراژ "مدرسه موشها" آمدم بست نشستم جلوی تلویزیون و هیچ خللی هم به خودم راه ندادم که دختر جان شد یک ربع به نه ! تا آخرش را دیدم و کلی به حرفهای این "کپل" ورپریده خندیدم و دوان به سوی شرکت ... حالا ساعت چنده ؟ پنج دقیقه به نه ، من کی باید شرکت باشم ؟ نه !!!

خانم و آقایی که شما باشید ، مامانمان همان کله صبحی یک اس ام اسی برایمان فرستاد که بسی شاد شدیم و حس کردیم امروز باید کودکمان جولان دهد و به بی نوا میدان دادیم که برود توی مغازه و هرچی دلش خواست بخرد . طفلک معصوم به بستنی قناعت کرد، چهار عدد خریدیم به نیت چهار عضو خانواده ... از آن طرف برادر عزیز با مقادیر فراوانی چیپس و پفک و البته بستی به منزل آمد که شما توی عکس فقط یک چیپس اش را میبینید . مامان هم شروع کرد کیک پختن ...

من هم که دیدم کودکهای درون همه زنده و فعال هستند ، پیشنهاد نقاشی دادم و استقبال شد و این شد که میبینید ...

احتمالا ما تنها خانواده ای هستیم که روز کودک را خانوادگی جشن میگیریم ...

الهی که صدای خنده های کودک درونتان همیشه به آسمان هفتم برسد .

سفر در وقت اضافه !

احتمالا ما تنها خانواده ای هستیم که ، در واپسین روزهای نوروز هوس سفر میکنیم !

احتمالا ما تنها خانواده ای هستیم که ، در کمتر از دوساعت خونه مادربزرگ دور هم جمع میشیم و تصمیم سفر میگیریم و جمع بندی میکنیم که کی چی بیاره و چه ساعتی حرکت کنیم !

احتمالا ما تنها خانواده ای هستیم که ، بیخیال ترافیک و هواشناسی و بارون و این برنامه ها میشیم و میگیم سفر به دل و همسفراشه !

خلاصه که در روزهایی که همه دارن برمیگردن به خونه هاشون ، من و خانوادم راهی سفر هستیم.

امسال باید سال جالبی باشه !


فشم

احتمالا ما تنها خانواده ای هستیم که ، جمعه همه خونه ما مهمون میشن و همونجا در کسری از ثانیه برنامه پیک نیک فردا رو میچینیم . غافل از اینکه اگر غرض دورهمی است که خوب الان دور همیم دیگه !

احتمالا ما تنها خانواده ای هستیم که ، وقتی مادربزرگ میگه برای تنوع آبگوشت ببریم ، همه میگن ببریم و جالب اینجاست که میبریم !


احتمالا ما تنها خانواده ای هستیم که ، از مبدا به قصد مقصد حرکت میکنیم و در این مسیر سه - چهار بار همدیگر و گم میکنیم و هر وقت با هم تماس میگیریم دقیقا آینه به آینه کنار هم هستیم !


احتمالا ما تنها خانواده ای هستیم که ، وقت دبرنا بازی کردن ، خود بانکدار هم پا به پای بازیکن ها از دراومدن عددها خوشحال میشه و جیغ میزنه !


احتمالا ما تنها خانواده ای هستیم که ، از پیرترین فرد خانواده (پدربزرگ 72 ساله ) تا کوچکترینشون (برادر 24 ساله بنده ) میریزن توی رودخانه و آب بازی میکنن !