دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

پرواز در نیمه شب





اس ام اس آمد .خبر خیلی کوتاه بود : دیشب علی و گلی تصادف کردن و الان گلی توی اتاق عمله ...

من چند باری پیام رو خوندم تا بتونم درکش کنم . واقعا شوکه شدم و احساس کردم نیاز دارم جایی بنشینم . با پیام دهنده تماس گرفتم .

گفتم : چی شده ؟؟

گفت : دیشب که برگشتیم ، علی مSت بود . ماهارو رسوند خونه و هرچقدر اصرار کردم که پیش ما بمونن گفت نه باید بریم ، سه دقیقه بعد زنگ زد که تصادف کردیم ...

صداش میلرزید . با ترس پرسیدم الان چطورن ؟ گفت علی چندتا ضرب دیدگی داره اما حال عمومیش خوبه ، اما گلی داغونه ...

گفتم : یعنی چی داغونه ؟ چرا اتاق عمله ؟؟

- صورتش به شدت بخیه خورده ... جراحی پلاستیک دارن انجام میدن ... دستش شکسته ، کمرش ضربه دیده ... نذاشتم حرفش تموم بشه ، گفتم کدوم بیمارستانین ؟

گفت : دلی نیا ... از 9 صبح اونجاست گفتن 4 میاد بیرون ، علی هم نمیشه رفت طرفش ، منم از دیشب نخوابیدم . نذاشتم کسی بفهمه . دوباره گفتم کدوم بیمارستان ؟؟؟ با بغض گفت گلی رو ببینی اعصابت خرد میشه ، حال علی بدتر میشه ... از دیشب تاحالا داره  بی وقفه به خودش بدوبیراه میگه .

گفتم ماشین عادل چی ؟ سالمه ؟ گفت فقط ازش یه چیزایی باقی مونده ...

آخرش گفت دلی چقدر خوشحالم که دیشب تو با ما نبودی ، واگر نه الان کنار گلی ... و زد زیر گریه ...

گفتم من تا صبح بیدارم ، زنگ بزن ...


همیشه وقتی میگفتم درحالت مsتی رانندگی نکن ، میگفت بشین بچه سرجات ، شماها که رانندگی بلد نیستین ، فرغون میرونین ، باشه من فرغون میرونم اما تو خیال کردی هواپیما میروندی که پرواز کردی ؟ اگه گلی حالش خیلی بد باشه چطوری میخوای جواب عمه ات رو بدی ؟

چطوری بیام گلی رو ببینم ؟ اگه تغییر کرده باشه ... لعنت بهت علی ... لعنت ...




آژیر ، شام ، آتش بازی

دیشب نزدیکهای ساعت 2:30 بود ، داشتم کم کم آماده میشدم بخوابم که یکدفعه آژیر خوابگاه به صدا در اومد . اولش اهمیت ندادم اما بعد کنجکاو شدم که قضیه چیه . کلید رو برداشتم و رفتم بیرون و جلوی در آسانسورها ایستادم بلکه کسی یا چیزی رو ببینم . اما خبر از هیچی نبود و فقط صدای آژیر بود که توی فضا اکو میشد و با شدت چند برابر پخش میشد . حالا من همونجور اون وسط ایستادم که یکهو به ذهنم رسید نکنه دزدی ، قاتلی چیزی اومده تو خوابگاه که آژیر و به صدا درآوردن (لعنت به این فیلمهای مزخرف که من درجا باهاشون همذات پنداری میکنم !) . رفتم تو اتاق و در رو قفل کردم . بعد دوباره به ذهنم رسید نکنه جایی آتش گرفته ... خلاصه من تا 3:30 مثل مرغ پرکنده هی میرفتم و میومدم و جرات نداشتم برم پایین ببینم چه خبره . جالب اینجاست که توی طبقه خودم و طبقه بالایی فقط 3 نفر هستیم و بقیه رفتن تعطیلات !


امشب اومدم برم شام بخورم ، آسانسور که رسید پایین ، داشتم از پله ها میرفتم پایین که برم طرف رستوران ، دیدم بنی بشری نیست . نگاه به ساختمون ها کردم ، توی هر ساختمون یک یا دو اتاق چراغ هاشون روشن بود . چرخیدم طرف خوابگاه پسرها ، برای اونها هم همین وضع بود .فضا جون میداد برای این فیلمهایی که میان طرف رو با اسلحه میکشن و میرن ، یا مثلا از اینها که با ماشین وسط خیابون خلوت زیرش میکنن . صدای نفس های خودم رو هم میشنیدم . دیگه نزدیک رستوران بودم که دیدم بسته است و دست از پا درازتر برگشتم (همچنان در همون فضا ! ) .


شب سال نو است و هیچ کسی اینجا نیست . هم اتاقیم که رفته کشورش ، خوابگاه که خالیه ، دوستانم هم رفتن بیرون احتمالا . چرا منو خبر نکردن ؟ چرا خبر کنن ؟ چه اجباریه برای هرلحظه با هم بودن ؟ شاید دلشون خواسته تنوع بدن به جمع دوستیشون ، شاید دلشون خواسته امشب جایی برن و کاری کنن که من نفهمم . آدمها که تعهد ندادن هرجایی که میرن و هر کاری که میکنن رو با آدم به اشتراک بذارن . منم ایستادم پشت پنجره اتاقم و از طبقه هشتم دارم آتش بازی رو نگاه میکنم .


shame on me !

روی معرفت من حساب نکنید ! بازهم به خارجی ها ! کی گفته بی عاطفه هستند ؟

نخیر بی عاطفه که نیستند هیچ ، خیلی هم مهربون و با محبت هستند .

یک هفته به مناسبت سال نو چینی ها کشور نیمه تعطیل هست و مراکز آموزشی هم تعطیل رسمی . بر همین اساس دوستان تایلندی مون باروبندیل رو جمع کردند و رفتند مملکتشون .از اینجا تا تایلند با ماشین فقط 4 ساعت راهه ! احتمالا با هواپیما یک ربعه ! (والا ما محلات درس میخوندیم میخواستیم برگردیم تهران 4 ساعت توی راه بودیم .) چی میگفتم ... آهان ، امروز صبح زود حرکت کردند . از اونجایی که هم اتاقی من هم عازم بود صبح کمی سر و صداش رو میشنیدم اما انقدر غرق خواب بودم که نکردم بلندشم و از این بچه خداحافظی کنم .

صبح که بیدار شدم این یادداشت رو دیدم ، خیلی خجالت کشیدم ...