دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

خداحافظ همین حالا

داشتم دفتر نمرات مربوط به سال 80 رو ورق میزدم و دنبال نمره یکی از بچه ها در اون سال بودم. همینطور که تند تند کاغذها از جلوی چشمم میگذشت و دنبال اسم شخص مذکور بودم، یکدفعه متوقف شدم... چشمم رو باز و بسته کردم... درست میدیدم... اسم خودش بود... چیزی که ازش فرار میکردم... دوباره تمام اون چند ماه یادم اومد... اون چند ماه مزخرف... یعنی دنیا باید انقدر کوچک باشه که بعد از پانزده سال بیام دقیقا همون جایی کار کنم که اون دوره گذرونده بوده و اتفاقا و از قضا باید الان بعد از چند ماه چشمم به اسمش بخوره... نه حتی اون زمان که همه چیز خوب و رنگی بود... دقیقا حالا که رنگ یادش خاکستریه و برای فراموش کردنش حاضرم تا خود قله قاف هم برم... 

دوباره رفتم بالا و دفتر سال 80 رو بیرون آوردم. به اسمش نگاه کردم و دفتر رو محکم بستم. باید یک جایی خلاصه برای این ماجرا نقطه گذاشته میشد، که شد...

اگه تو از پیشم بری شمعدونیا دق میکنن

والا این گلدون های شمعدونی ما حالشون خوب بود. هرکی از راه رسید گفت واااا مگه شمعدونی آفتاب نمیخواد؟؟ چجوری توی راهرو داره رشد میکنه اونم اینجور؟! ببین چه گل هایی هم داده... این هیچی! همسایه های جدید ما (همون ها که یکسال در حال تعمیرات و بکوب بکوب بودن) با سلام و صلوات تشریف اوردن و از اونجایی که بسیااااااار با ملاحظه هستن، در همون بدو ورود زدن سه چهار تا شاخه از گلدونهای ما رو شکستن و همزمان دل مامان ما هم شکست و دست گلدونهاش رو گرفت آوردشون توی خونه. بعد از اونجایی که ما حرف همون ادمهایی که هی میگفتن وااااا مگه شمعدونی افتاب نمیخواد؟ توی گوشمون بود، این بود که شمعدونی ها رو جدا کردیم و گذاشتیم توی بالکن... از اون روز نمیدونم دلشون شکست، به دل گرفتن، چی شد که این برگها زرد شد و شاخه ها کج شد و غنچه ها اما کماکان باز شد... هی ما بهشون گفتیم بچه ها افتاب، افتاب بچه ها... اثر نکرد که نکرد...

هیچی دیگه حالا ما هی دستمون به ابپاشه و حواسمون به گلدونها تا بلکه یه روزی دوباره به روزهای اوج خودشون برگردن...


*عنوان؟ بله هیچ ربطی به متن نداره ولی دیدم شمعدونی داره، متن منم درباره شمعدونیه، گفتم استفاده ابزاری کنم!

به خاطر خودمون، به خاطر طبیعت

سایتی که رها مشق سکوت (لینک وبلاگش این گوشه سمت راست هست) معرفی کرده یه اتفاق خیلی خوبه. خیلیها میدونستن و شاید بعضی ها هم تازه خبردار شدن. کار اصلا پیچیده ای نیست. شما هر محصولی استفاده میکنی که دارای در پلاستیکی هست، خودش رو روانه زباله های خشک میکنی و در مربوطه رو نگهداری میکنی. درها که تعدادش زیاد شد، میری یکی از مراکز تحویلش میدی. نگهداریشون جای کمی میگیره. من براشون یه پاکت کاغذی بزرگ که پک کیف بوده انتخاب کردم که خودش هم قابل بازیافت باشه. با یه تیر چندتا نشون میزنین. هم به ادمهایی که ویلچر نیاز دارن کمک میکنین، هم به محیط زیست... که هر دو اینها هم مهمه...

 من تازه دارم میفهمم چقدر محصول وجود داره که در پلاستیکی دارن... خمیر دندان، مام، اسپری، ماست، آب معدنی، نوشابه، کرم و... دوستام به جای اینکه خودشون اینا رو جمع کنن هی میان میگن بیا دل آرام برات در پلاستیکی آوردیم   

خلاصه احتمالا شما هم دچار همچین چالش هایی میشین ولی صبور باشین 


این شب ها بیشتر به یاد هم باشیم. کمی مهربانتر...