دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

خرده‌ریز‌های خوشحال کننده

چند روز پیش تیراژه توی اینستا یه عکس فرستاد و بهم پیام داد که این متن رو تو نوشتی؟ خوندمش‌. من نوشته بودم. یه دختر  یه عکس زیبا از خودش گذاشته بود و متن رو با نام من به عنوان کپشن نوشته بود. کلی هم بابت متن ابراز احساسات کرده بود. در آن واحد چندتا حس اومد سراغم. اول اینکه تیراژه چه بامعرفته که دلش خواسته من مطلع باشم از همچین قضیه‌ای. دوم اینکه این دختر چه مهربونه که نیومده به اسم خودش این متن رو منتشر کنه. چون من ادم معروفی نبودم که بخواد لو بره... و در نهایت اینکه خب... این چهار خط نوشته ما تونست دل چند نفر رو بدست بیاره. رفتم براش نوشتم خیلی خوشحالم که خوشت اومده و اون هم کلی دوباره ابراز شادی کرد... من نمیدونستم میشه انقدر ساده ارتباط برقرار کرد. نمیدونستم میشه اسم طرف برات مهم نباشه اما رفتارش شادت کنه. میشه محل زندگیش رو ندونی اما از صحبت کردن باهاش انرژی بگیری. میشه غریبه بود اما آشنا...


قصه گو بلند شد. کتاب را بست و گفت تمامش دروغ بود. کلاغ قصه تا ابد آواره ماند...

به ملکه سلام کن

اون لحظه‌ای شروع به مردن میکنی که دیگران میشن اولویتت. درست همون موقعی که رفتارهاشون برات بولد میشه و چه کردن و چه نکردنشون میشه دغدغه‌ات. به نظرم گاهی باید خودخواه بود. کی با کی چجوری رفتار میکنه و توی مغزش درباره تو چی میگذره و این حرفها فقط جزء خودخوری و اعصاب خردی هیچی نداره. تو باید ملکه‌ی زندگی خودت باشی و بقیه نهایتش ستاره باشن توی آسمون... که شبی نصفه شبی اگه آسمون ابری نبود، آلوده نبود، حس داشتی سرت رو بیاری بالا، چشمت بهشون بیوفته و در جواب چشمکشون چشمکی تحویل بدی...

چه شیرینه وقتی دو روزه که بهم ریخته و پریشونی، یک دوست پیام میفرسته که به یادت دعا خونده... این یعنی خدا دست دلت رو محکم گرفته توی دستش...

خدایا مرسی

خدایا مرسی که به حرفم گوش دادی و من رو با عزیزانم امتحان نکردی... مرسی که حالش بهتره... مرسی که به بدنش گفتی مقاومت کنه و به دکتر گفتی بهمون بگه اوضاع بهتره... 

خدایا لطفا همین فرمون رو برو جلو. ما تازه امیدوار شدیم. یهو دوباره باهاش شاخ به شاخ نشیم... دوستت دارم

از همین حرفهای معمولی

برای من تنبل که حوصله دفتر باز کردن و نوشتن ندارم اینجا جای دنجیه. هم دارم حرفم رو میزنم هم خبری از سیستم نوشتاری و کاغذی نیست. البته که اگه پای کتاب خوندن باشه فقط ورژن کاغذیش خوبه ولاغیر...

هفته پیش یه شیرینی جدید درست کردم و چندتاش رو بردم شرکت. بچه ها همه کلی تعریف کردن و خوششون اومد. تا مدیرم اومد بهش گفتن دلی اینو آورده. یدونه خورد. ما همینجور چشممون بهش بود که عکس العملش چیه. وقتی تموم شد با یه شعف خاصی گفت عاااااالی بود. از حالم نگم که چقدر خوشحال شدم که همه خوششون اومده. تا شب هی رفت و امد و گفت از این شیرینی ها بده. اخر وقت که داشت میرفت گفت یادم اومد.  طعمش شبیه یه شیرینی هست که فرانسه خوردم. منم به خنده گفتم از این دستور دوتاست فقط، یکی دست اون اشپز فرانسوی یکی دست من :))) حالا هی از اون روز میگه کی باز درست میکنی؟ دیروز دیگه علنا گفت یا درست میکنی یا شنبه بدون شیرینی نیا! مدیر انقدر بی جنبه؟!