دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

اصلا دنیا رنگی رنگیش خوبه


http://s5.picofile.com/file/8157520826/16122014630.jpg


باید یه روز هم توی تقویم اضافه کنن به اسم رنگی رنگی. بعد مدلش هم این باشه که اون روز همه آدمها در رنگی ترین وضع ممکنشون باشن. اینجوری دیگه چشمها عادت می کنه و کسی برای رژ پر رنگی که زده جلف صدا نمی شه و کسی از پوشیدن پالتو سرخابی خجالت نمی کشه. حتی خانم سن داری که با کمری پوست پیازیش میاد موسسه، احمق خطاب نمی شه...



عطف به پست قبل

توی پست قبل هم از خوبها گفتم و هم از بدها. یعنی همانقدر که اتفاق خوب برایم افتاده بود اتفاق بد هم افتاده بود، در واقع اولش نیتم درد دل بود و شاید هم غرغر و اساسا دست به نوشتن بردم که بگویم برایتان که دقیقا چه شده بود و بیایید دلداریم بدهید و هی انرژی مثبت بفرستید و این حرفها اما بیخیال شدم و نا خود آگاه زدم به جاده "همه چیز آرومه من چقدر خوشحالم" که نه حال خودم بیشتر گرفته شود و نه حال شما... و چیزی که دیده شد فقط رویدادهای خوش پست بود.

"در هفته گذشته کلی اتفاقات خوب افتاده است،همچنین کلی اتفاقات بد..." بدِ ماجرا را کسی ندید چون پر و بال داده نشد. چون رویش مانور داده نشد. چون ازش گذشتم همونطور که اون حوادث از من گذشت... میشد بیایم برایتان شرح ماوقع دهم که چه شد و کجا شد و چطور و..و..و...  اما غیر ارادی نوشته هایم به مسیر دیگری رفت...

شاید بتوان از این مشت، نتیجه گیری خروار گونه ای کرد که ذره بینمون رو روی هرچیزی که زوم کنیم همون برامون بولد میشه و باقی مسائل میره توی حاشیه، در حدی که اصلا دیده نمیشه...

و همچنان hope is real

در جریان باشید!

http://s5.picofile.com/file/8155751976/images.jpg



در هفته گذشته کلی اتفاقات خوب افتاده است،همچنین کلی اتفاقات بد...

این هفته با دوستان قرار است پنجشنبه برویم گشت و گذار و حسابی خوش بگذرانیم.

دیشب یک شام بسیاااار خوشمزه خورده ام و بعدش با مامان و بابا کلی خندیده ام.

به زودی در این مکان یک پست جدید گذاشته میشود.

به کامنتهای شما پاسخ داده میشود.

و خیلی اتفاقات خوب دیگر می افتد.

پاییز همچنان به زیباترین شکل ممکن ادامه دارد و زندگی نیز.

بله!


روزی که رفت، منی که ماند

"خاطراتش را دورش میچید و به تفکر می نشست تا مگر ایرادی به رضایت خاطری که داشت پیدا کند. هزاران خاطره و حادثه را به یاد می آورد. یاد آوری آنها هیچ یک خشمی در او برنمی انگیخت. با خود فکر می کرد که اگر می توانست جلوی گذشتن روزی از روزهای زندگی اش را بگیرد، چه روزی را ممکن بود برای این توقف انتخاب کند؟"


                                                                              کارت پستال - روح انگیز شریفیان


برای خودم مرور میکنم روزهایی را که گذرانده ام و تک تک حوادثی را که پشت سر گذاشته ام. اگر میتوانستم جلوی کدام حادثه را میگرفتم؟ کدام روز را متوقف میکردم؟ کدام لحظه...؟ انقدر زیاد است که مردد میمانم بین روزها... بین اتفاقات... همچون آدمی که بین یک چند راهی مانده است.

اگر میتوانستم حتما جلوی جدایی ها را میگرفتم... حتما جلوی روزی که آمد که "نشود" را میگرفتم...

شما هم اگر دلتان خواست بگویید که اگر میتوانستید کدام روز از زندگیتان را متوقف میکردید؟


*این آهنگ...

فرهنگی-آموزشی، حتی گاهی دیده شده ورزشی

محل کار من یه موسسه فرهنگی-آموزشیه. حالا به اینکه دقیقا چکار میکنیم و چند تا شیفت داریم و دانشجوها اوضاعشون چطوره و اساتید رو از کجا میاریم و اینها کاری ندارم. چیزی که میخوام براتون بگم خیلی هیجان انگیزتر از همه اینهاست. گاهی - البته متاسفانه فقط گاهی- وقتی طبقه ما خالیه، یعنی هیچ کلاسی نیست و مدیر گروه ها رفتن و کلا خودمونیم و خودمون، بازی ای که اختراع کردیم رو انجام میدیم. اسم بازیمون والیبال کاغذیه! یعنی یه کاغذ رو مچاله میکنیم و دو طرف زمین (شما بخون اتاق!) می ایستیم و به سبک و سیاق والیبالیست ها همچین خیلی جوگیر طور والیبال بازی میکنیم... البته که این میون یه چشممون به در هست که یهو باز نشه و یه گوشمون به راهرو که کسی از راه نرسه و ورزشکاران، دلاوران، نام آوران رو در اون حالت ببینه. باز جای شکرش باقیه که مدیر خودمون در جریان این حرکت ژانگولریمون هست.

این بازی اونم در محل کار به قدری انرژی میده، به قدری انرژی میده که خدا رو چه دیدی شاید یه روز به عنوان پیشنهاد مطرحش کردیم و یه ساعتی رو خیلی شجاعانه و در ملا عام همه با هم والیبال کاغذی بازی کردیم!


کسی تاریخ را دستکاری کرده

وقتی بیای میبینی همه جا آب و جارو شده. بوی نم خاک همه حیاط رو پر کرده. لابد یه تخت با یه گلیم تر و تمیز هم اون گوشه است و یه سماور با چند تا استکان کنارش که وقتی رسیدی همون جا لبریز و لب دوز بدم دستت که نوش جان کنی، البته با یه تکه کیک شکلاتی... آره حتما اگه یه روزی برسم به سنی که بشه مادربزرگ صدام زد، بهترین و قطعی ترین تصویر ازم همینه...

 هیچوقت اهل "همه دارن منم داشته باشم" نبودم. هیچوقت دنبال این نبودم که "عقب نمونم"، اتفاقا خیلی هم استقبال میکنم اگه خیلی ها دارن یه مسیری رو میرن، چند قدم عقب تر ازشون باشم...

اگه یه برادر به روز نداشتم که مجبورم کنه به داشتن لپ تاپ، مطمئنم تا همین حالا هم داشتم با یه کامپیوتر درب داغون پنتیوم نمیدونم چند فکستنی وب گردی میکردم.

سال 87 اینطورها بود بهم گفت فیس بوک... گفتم ولم کن تو رو خدا... عاقبت به زور یک سال بعدش یه اکانت درست کردم اما تا دو سال اگه شما سرزدی بهش منم سر زدم... وقتی سرزدم که همه عالم و آدم از جیک و پوک و همه سوراخ و سنبه هاش خبر داشتن و منی که سالها بود ساکن بی رفت و آمدش بودم تازه مات و مبهوت نگاه میکردم و از این و اون میپرسیدم باید فلان چیز رو چکار کرد که فلان طور بشه؟!

  برای خریدن گوشی موبایل هم خیلی مقاومت میکنم. واقعا مقاومت... یه جور مرضه شاید! دلم نمیخواد درگیر باشم، اینیستا و وایبر و تانگو و ...و ... و... میدونم یه روزی عاقبت مجبور میشم به خرید یه گوشی جدید، روزی که همه عالم و آدم تمام نرم افزارهای ارتباطی رو از زیر پا در آوردن و من تازه وارد قراره گیچ و گنگ نگاهشون کنم. اون روز حتما حسی شبیه انسانی غار نشین در میان شهری شلوغ رو خواهم داشت...