دیروز جاتون خالی همینجوری دور هم نشسته بودیم که گفتن یکی داره برای مشاوره میاد پیشتون. ما هم گفتیم بیاد. خوش میاد. من داشتم روی میز رو جمع میکردم که یکی از همکار جان ها با یه پارچ (والا پارچ بود، بلا پارچ بود. یه لیوان به این بزررررررررگی -سعی کنید دستهاتون رو چیزی حدود 20 سانت از هم فاصله بدید-پارچه دیگه) لبالب از نسکافه اومد از جلوی من رد بشه که پاش به صندلی گیر کرد و یک قر ریزی داد و گردش خفیفی نمود و لیوان از دستش سر خورد و تمام محتویاتش روی میز خالی شد...
توی اون لحظه فقط سه تایی زدیم زیر خنده، حالا نسکافه ها داره راه خودش رو از بین کاغذها و خودکارها و خرت و پرت های روی میز پیدا میکنه و به مسیرش ادامه میده و ما داریم هر هر میخندیم. تنها کاری که توی اون لحظه به فکرمون رسید جمع کردن کاغذها بود و یورش بردن به جعبه دستمال کاغذی و پرتاب کردنشون روی میز. در همون حال که ما داریم سعی میکنیم محکم و پر غرور در مقابل سیل به راه افتاده ایستادگی کنیم، شخص مورد نظر از راه رسید و دقیقا شد مصداق بارز ضرب المثل میمون و مبارک "سپلشک آید و زن زاید و مهمان عزیز هم از در برسد"! باید قیافه ی بینوا رو میدیدین...
نیلای نازنینمون هم به دنیا اومد. امسال سال پر از شادی ای برای خانواده اسحاقی و جعفری نژاده... امیدوارم حضور این فرشته های کوچولو به زندگیشون رنگ های زیبا بده.
خوش اومدی نیلا خانم خوشگل... خوش اومدی عزیز دلم...
میخواهی همسرت عاشقت بشه؟ (همسرم کجا بود؟!) فالت بگیرم؟(فال من گرفتنی بود خودم میگرفتم) مشترک همراه اول شماره شما برنده 30 تخفیف شده (آره جون خودش) با شماره کوفت تماس بگیر. آلبوم فلانی منتشر شد( از جانب من هم تبریک بگین). دانستنی ها درباره دیابت بارداری (بچه دار شدم چشم)
یعنی روزانه کلی از این چرت و پرت ها برام میاد. اون کدی هم که گفتن برای توقفشون ارسال کردم اما انگار نه انگار. خلاصه درگیرم باهاشون به شدت...
شده یه وقتهایی انقدر ناراحت باشین که حتی نتونین ابرازش کنین؟ الان برای من شده...
بعضی از دوستهام رو دیگه دوست ندارم. اصلا دلم نمیخواد باهاشون دوست باشم. چی؟ شدم مثل بچه ها؟ آره شاید بچه گانه به نظر بیاد که یکی دوستهاش انقدر براش مهم باشن و رفتارهاشون پر اهمیت... خب از این ژست های قربونت برم و عزیزمی بلد نیستم. هیچم عزیزم نیستن. عزیز بودن حرمت داره، نباید برای هرکس و ناکسی خرجش کرد. یکی بیاد اینها رو برداره ببره از جلو چشم من...
کار، کار قشنگیه. باید اینجا باشید تا بدونید دقیقا چی میگم. توی شهر، هرکجاش رو که قدم بذاری تابلوهایی ارزنده از هنرمندان ایران و جهان جلوی چشمهات قد علم میکنه. از تبلیغات هزار رنگ خبری نیست. انگار داری توی یک نگارخانه قدم میزنی. انصافا به شهر حال و هوای فرهنگی بخشیده. شهر تهران یه لباس تنش کرده، یکدست شده و زیباتر از گذشته. این ایده واقعا هزار آفرین داره...
نیمای گلمون هم زمینی شد. سرنوشتت زیبا و رویایی عزیز دلم
وجودت برکت زندگی خانواده ات باشه الهی...
برایم مهم نیست از بیرون چگونه به نظر می آیم...
کسانی که درونم را می بینند برایم کافیند...
برای آن هایی که از روی ظاهرم قضاوت میکنند حرفی ندارم...
با خود می گویم بگذار همان بیرون بمانند..
بابا داشت کتاب میخوند. منم داشتم اتو میکردم که دیدم داره توی کتابخونه دنبال یه چیزی میگرده. میگم چی میخوای؟ میگه یه فرهنگ لغت داشتیم. کوش؟ میگم توی انباری اون خونه است. از توی گوگل سرچ کن پیداش کن. میگه تو میدونی این کلمه یعنی چی؟ بهش میگم. میگه اینم میگی؟ معنی اون رو هم میگم. میگه دستت درد نکنه این کلمه های عربی رو که مینویسن، آدم نمیفهمه. میشم دل آرام هفت ساله... بابا جمع این عدد چند میشه؟ میشم دل آرام ده ساله... بابا این مسئله چجوری حل میشه؟ دل آرام پونزده ساله... بابا این قضیه راه حلش چیه؟ دل آرام بیست و نه ساله... بابا پارک سنگ چین چجوریه؟
بابا تو برای من زندگی رو معنی کردی، دو تا کلمه چه قابل تو رو داره آخه...