دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

مرگ تدریجی

انـــــــتــــــــظـــــــــار آدم را میکشد



 چه کــــــــشــــیــــــدنــــــش ؛
 چه داشــــــــتــــــنــــــــــش ...




*05-30 یک امتیاز منفی ...



فطریه من تقدیم به آذربایجان

دیار دلیرانم ... نبینم سیاه پوش شدنت را ...

هنوز هم دستهایی هست که دستت را میگیرد و

بلندت میکند ...


فطریه من تقدیم به غیوران سرزمینم




*خطاب به شخص اول  مملکت : باید دقیقا چیکار کنیم که به چشم بیاید ما ایرانی ها هم انسان هستیم ؟؟؟

تبریز در غم

تا دیروز اسمش خانه بود ،

امروز ویرانه ...


فاصله ها


پای انتظار که وسط می آید ، دست دوستی قطع میشود .

اسیر انتظار نباید شد ...


آره ، میشه ...

*علیرضای عزیز ؛ ممنونم برای تمام زحمتی که به خاطر ساخت هدر کشیدی .


در ترافیک و پشت چراغ قرمز ... کمتر کسی است که ندیده باشد ویراژ دادن و نشنیده باشد بوق بی امان بعضی راننده هایی که به کل از رانندگی کردن پشیمانت میکنند ...

در مراکز خرید ، صفهای طویل پرداخت و دریافت پول ... محال است که از بی مبالاتی اشخاصی که بویی از احترام به حقوق شهروندان نبرده اند ، قسر در رفته باشید !

در برخوردهای اجتماعی معمول ... غیر قابل تصور است که حتی برای یکبار هم که شده زیر لب نگفته باشید "عجب آدم بی فرهنگی"!

از سیاست و بازی هایش و درگیریهایمان هم که دیگر چیزی نگویم بهتر است ...

اما این تمام داستان نیست ... روزهایی است که بی خیال "چه هست" و "چه کرد" و هزاران "چه" و "چه" ی دیگر ، میشویم "یک تن" و فریاد میزنیم "زنده باد قهرمان" ... " زنده باد ایران" ... درست مثل امشب که از ایران تا انگلیس یک صدا شدیم و فریاد زدیم "ایران" ...


*خیلی اوقات با خودم فکر میکنم که یعنی میشه به ایرانی بودنم افتخار کنم ؟!



خیال ِ ما را عجب حوصله ای هست ...

باور کنی یا نه ،  دل ِ عاشقی دیگر در کار نیست ... اما دست خیال را مگر میشود گرفت ؟ پایش را میشود بست ؟ مگر میشود گفت نرو ! مگر میفهمد "عزیز جان تمام شد !" یعنی چه ؟

حالا هرچقدر این دل بی نوا را بفشارانم ، هر چقدر تهدیدش کنم ، هر چقدر برایش دو دو تا چهار تا کنم ... خیالم را نمیتوانم به زنجیر بکشم ... میرود آن بالا بالا ها و میرساند خودش را به توئه خیالی ... برای خودش عاشقانه میسازد و خوش است در آن عالم حبابی ای که ساخته ...

در آن عوالم است که با لبخندت زندگی میکند و با غمت سر ریز میشود از غصه ...بارها برایش گفته ام که "گذشت" ... که قصه ای بود و پایانی ... که نگیر دنبال این کلاف را و مدام گره بر گره نزن ... اما باز هم شب که میشود ، پرده را کنار میزند و چشم چشم کنان دنبال ستاره ای میگردد که قرارش را گذاشته بودیم ، گویا نمیداند ستاره را سالهاست که خواب برده ...