ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
انـــــــتــــــــظـــــــــار آدم را میکشد
چه کــــــــشــــیــــــدنــــــش ؛
چه داشــــــــتــــــنــــــــــش ...
*05-30 یک امتیاز منفی ...
دیار دلیرانم ... نبینم سیاه پوش شدنت را ...
هنوز هم دستهایی هست که دستت را میگیرد و
بلندت میکند ...
فطریه من تقدیم به غیوران سرزمینم
*خطاب به شخص اول مملکت : باید دقیقا چیکار کنیم که به چشم بیاید ما ایرانی ها هم انسان هستیم ؟؟؟
*علیرضای عزیز ؛ ممنونم برای تمام زحمتی که به خاطر ساخت هدر کشیدی .
در ترافیک و پشت چراغ قرمز ... کمتر کسی است که ندیده باشد ویراژ دادن و نشنیده باشد بوق بی امان بعضی راننده هایی که به کل از رانندگی کردن پشیمانت میکنند ...
در مراکز خرید ، صفهای طویل پرداخت و دریافت پول ... محال است که از بی مبالاتی اشخاصی که بویی از احترام به حقوق شهروندان نبرده اند ، قسر در رفته باشید !
در برخوردهای اجتماعی معمول ... غیر قابل تصور است که حتی برای یکبار هم که شده زیر لب نگفته باشید "عجب آدم بی فرهنگی"!
از سیاست و بازی هایش و درگیریهایمان هم که دیگر چیزی نگویم بهتر است ...
اما این تمام داستان نیست ... روزهایی است که بی خیال "چه هست" و "چه کرد" و هزاران "چه" و "چه" ی دیگر ، میشویم "یک تن" و فریاد میزنیم "زنده باد قهرمان" ... " زنده باد ایران" ... درست مثل امشب که از ایران تا انگلیس یک صدا شدیم و فریاد زدیم "ایران" ...
*خیلی اوقات با خودم فکر میکنم که یعنی میشه به ایرانی بودنم افتخار کنم ؟!
باور کنی یا نه ، دل ِ عاشقی دیگر در کار نیست ... اما دست خیال را مگر میشود گرفت ؟ پایش را میشود بست ؟ مگر میشود گفت نرو ! مگر میفهمد "عزیز جان تمام شد !" یعنی چه ؟
حالا هرچقدر این دل بی نوا را بفشارانم ، هر چقدر تهدیدش کنم ، هر چقدر برایش دو دو تا چهار تا کنم ... خیالم را نمیتوانم به زنجیر بکشم ... میرود آن بالا بالا ها و میرساند خودش را به توئه خیالی ... برای خودش عاشقانه میسازد و خوش است در آن عالم حبابی ای که ساخته ...
در آن عوالم است که با لبخندت زندگی میکند و با غمت سر ریز میشود از غصه ...بارها برایش گفته ام که "گذشت" ... که قصه ای بود و پایانی ... که نگیر دنبال این کلاف را و مدام گره بر گره نزن ... اما باز هم شب که میشود ، پرده را کنار میزند و چشم چشم کنان دنبال ستاره ای میگردد که قرارش را گذاشته بودیم ، گویا نمیداند ستاره را سالهاست که خواب برده ...