ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
انقدر خسته ام که فقط کافیه چشم هام رو روی هم بذارم، بی معطلی به خواب میرم. پشت پلکهایم دنیای دیگری در جریان است. تا چشمهایم را میبندم حیات پیدا میکنند و به محض باز کردن پلکها، زندگیشان متوقف میشود. آدمکهای دنیای پشت پلکها منتظر فرصتند تا راه بروند، حرف بزنند، ابراز وجود کنند. آنها تصمیم میگیرند، انتخاب میکنند و دنیای خودشان را میسازند. انگار تمام آرزوهایم، خواسته هایم و هرآنچه این بیرون اتفاق نمی افتد را به دوش میکشند. در دنیایشان هرچند خودم به طور مشخص حضور ندارم اما ناظر و حاضر برآنها هستم. من خدای دنیای خیالی خودم هستم...
امروز رفیق شفیقمان یه مطلبی فرستاد که کلی تحت تاثیر قرار داد من رو... موضوع درباره خوشحالی بود. و مضمون متن اینه که اگه بتونی بعد از گریه بخندی، اگه استقامت کنی در برابر مشکلات و اگه بقیه آدمها رو خندون بخوای یعنی خوشحالی... خوشحالی یعنی میل به زندگی و محکم در آغوش گرفتن تمام مشکلااااات. مشکلات هرچقدر هم بزرگ باشن میگذرن و باور داشتن به این موضوع احوالمون رو خوب میکنه.
پس پیش به سوی ادامه ی زندگی، ما خوشحالیییییم
داشتم وبلاگم رو نگاه میکردم دیدم تقویم این گوشه هنوووووووز برای سال گذشته است. آخه چه معنی داره سال نو شده باشه و وبلاگ من به روز نشده باشه. پسس سال نو رو به همه تبریک میگم و از خدای بزرگ میخوام که برای همه ما سال نود و پنج هزاران بار از نود و چهار بهتر باشه. الهی که خدا خودش هوای زندگیمون رو داشته باشه و سال نود و پنج برای تک تکمون پر از شادی و خبرها و اتفاق های خوب و خوش باشه. الهی آمین...