دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

بی تو هرشبم یلداست

امشب فقط با شادی تو یلدا میشه

برای من بخند که شادی امشب باز هم خاطره بشه



*برای مامانم ...



من به این کوه تکیه دارم ...

29 آذر تولد پدر عزیزم ِ

پدری که انقدر محکم ایستاده که به اندازه عمق نگاهش ازش اعتماد میگیرم

پدری که به بلندی قدش ، بلندی اقبالم رو میبینم

پدری که به سفیدی موهاش ، سپیدی بختم رو میبینم

پدری که هرچقدر ازش دور باشم ، صداش بهم میگه یه وقت نترسیا ... من از راه دور هم به تو نزدیکم ...



تولدت مبارک پدرم



از دوستانی که کامنت گذاشته بودن عذرخواهی میکنم ...

من زبان سکوت را نمیفهمم

وقتی حرف نمیزنی

وقتی حرف نمیزنم

هیچ حرف دیگه ای نمیتونیم باهم بزنیم



دسته جمعی لب دریا !

دیشب طرفهای ساعت 1 شب (بامداد) بود که دوستان پیشنهاد دادند که بریم یه دور بزنیم ، نیست کم دور هم بودیم گفتیم بریم یه گشتی بزنیم بلکه دلمون باز بشه ! خلاصه انقدر بدودو کردند که بنده همونجوری با لباسهای خونه پاشدم رفتم و قرار بر این بود که از ماشین پیاده نشیم . دیدم دارن میرن سمت دریا ، منم با اعتماد به نفس نشستم و دارم دست میزنم و شعر میخونم . یهو گفتند پیاده شیم بریم لب آب ! منو میگی ، حالا موندم با این تیپ قشنگم چیکار کنم ؟! خلاصه خانم و آقایی که شما باشین ما پیاده شدیم و همه رفتیم و نشستیم روی شن های ساحل و آقایون زدند زیر آواز و از ما هم میخوان که همراهی کنیم . حالا من هی اینور و اونور و نگاه میکنم که کسی از این کارهای ما شاکی نشه ، میبینم اینا زدن زیر خنده . میگم چرا میخندین ؟ میگن اینجا واسه همین کاراست دیگه ، چرا انقدر نگرانی تو آخه !

خلاصه دیشب جای همه حسابی خالی بود ، کلی آواز خوندیم و به صدای آب گوش دادیم و از آسمون صاف پر ستاره لذت بردیم .



آزادی چند بخشه ؟

یه روزی روزگاری که خیلی هم دور نبود ، یه قفس بود پر از جوجه های زرد کوچولو . این جوجه ها برای خودشون عالمی داشتند و صاحبشون براشون هر از گاهی آبی  و دونی میریخت . یه روز توی یک نمایشگاه یک دخترکی دوتا از جوجه ها رو خرید . جوجه ها مقاومت میکردند برای رفتن اما آخر سر فروخته شدند .

دخترک اونها رو توی بالکن خونش گذاشت و دون و آب ریخت براشون . اما اونها تمام مدت یه گوشه کز کرده بودند و بلند بلند جیک جیک میکردند . روز گذشت و شب شد و جوجه ها تنها در محدوده خیلی کوچکی میچرخیدند . هنوز هم محدوده حرکتشون چند سرامیک کوچک گوشه بالکنه ...



عجله کار شیطون نیست

خدایا

کلی آرزو داریم

وقت نداریم

بجنب 



دل نگران

بوی نم بارون در کشوری که تمام روزهای سال بارونیه چیز غریبیه ، یه جورایی غیر ممکنه . اما امشب و درست همین حالا بوی نم بارون داره مستم میکنه و کسی رو به یادم میاره که این بار غم براش زیادی سنگینه ..

تلخی ِحقیقی

زیاد فرقی نداره کی و چجوری ، اما واقعیتش اینه که هممون یه روز تموم میشیم ... خیلی ها زودتر ... جلو چشمات هستن اما برات تموم شدن ... خنده داره !