دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

انتخابات آری یا نه؟

وقتی توی یک کشوری زندگی میکنیم که همه چیزمون سیاسیه نمیشه گفت "من آدم سیاسی ای نیستم". سیاست توی فوتبالمون، توی رسانه هامون، تا پشت در اتاق هامون اومده... پس من سیاسی نیستم و من رو چه به سیاست و این حرفها همه باد هواست...حالا در تب و تاب انتخابات و با کمتر از یک هفته زمان به این رای گیری سوال مهم اینه که نقش من و شما چیه؟ ایا اساسا ما نقشی داریم یا نه؟

خب من معتقدم نقش های خیلی پررنگتری هستند که این جریان رو پیش میبرن و صرفا پیش برندگان انتخابات مردم نیستن. اما دوست دارم نظر آدمهای دور و برم رو بدونم. یعنی دوست دارم ببینم بقیه چطور به این موضوع فکر میکنن. دلم میخواد یا قانع بشم و یا قانع کنم که توی انتخابات باید شرکت کرد یا نه...

اولین نظر هم با خودم...

عشق را بلند فریاد بزن

روی صحبتم با اون عزیزانیه که عاشقن. عشق زیبایی توی زندگیشون هست. آهای شمایی که دل در گرو دلدار داری... بیا و برامون بگو که چقدر حالت خوبه. بیا و فریاد بزن عشقت رو. بلند بلند به همه اعلام کن که چقدر خوشبختی که چه خوش میگذره در کنارش...

فکر نکن زشته... فکر نکن بی حیاییه... زشت اینه که ما یاد نگرفتیم بگیم خوشبختیم. زشت اونه که بهمون گفتن شرم کن! عشق؟ نچ نچ نچ... زشت اینه که همه چیز اینجا ممنوعه... ابراز علاقه ممنوعه... عشق ممنوعه... دوست داشتن ممنوعه... بیان کردنش ممنوعه... اتفاقا میخوام بگم اینجا جاشه، الان وقتشه... بگو که پر از حس خوبی... بگو که چقدر دوستش داری... بگو که عاشقی... بگو...

عشق در لحظه های زندگیتون جاری...

تنهاییت چه شکلیه؟

یه متن جالب چند روز پیش خوندم. نوشته بود آدم ها وقتی میخوان در کنار هم قرار بگیرن (البته بیشتر منظورش افرادی بود که میخوان ازدواج کنن) به خیلی چیزها توجه میکنن. قد، قیافه، مسائل مالی، خانواده و خیلی چیزهای دیگه... میگفت شما به فرض خیلی هم بهم میاین اما وقتی از هم دلخورین، وقتی یکیتون رفته سفر و اون یکی تنهاست و خیلی از این وقتی هایی که شما رو با خودتون تنها میذاره، دقیقا چکار میکنین؟ گریه میکنین؟ کتاب میخونین؟ میرید بین دوستانتون؟ نوشته بود شما وقتی جنس تنهایی هاتون با هم فرق داشته باشه نا خود آگاه فاصله میگیرین از هم و تنش هاتون بیشتر میشه. مثلا فرض کنین طرفتون کسیه که توی تنهاییش میمونه توی خونه و قهوه پشت قهوه میخوره و شما یه آدمی هستین که وقتی غمگین و تنهایید بدتر خنده رو میشید (خنده های عصبی) یا ترجیح میدین برین پیش دوستانتون و بزنین و برقصین (یه ضد واکنش که یعنی من هیچیم نیست!)... خب الان طرف مقابلتون وقتی ببینه شما با هم قهرید ولی چه قری دارین توی مهمونی میریزین، با خودش میگه بفرما! ایشون حالشم خیلی خوبه، به هیچی هم حساب نکرده قهرمون رو... حالا چه میدونه وقتی خواننده داره میگه مثلا "خوشگلا باید برقصن" شما چندتا بغض قورت دادی...

متن به جایی رسید که گفت وقتی دارین همراه و همسفر برای زندگیتون انتخاب میکنین، جدای از اینکه شغلتون چیه و سوادتون چقدره و این حرفها، بپرسید تنهاییت چه شکلیه؟ اینجوری نه درگیر سوتفاهم میشین و نه قهرهاتون طولانی میشه. تازه اگر هم خواستین پیشقدم بشین برای آشتی میدونین دقیقا کجا باید پیداش کنین! (این آخری پیشنهاد خودم بود)


شمع و گل و حسرت

دیروز مهمون داشتیم. برای مهمون هامون رفتم چند دسته نرگس خریدم. دلم میخواست وقتی میان خونمون مشامشون پر از عطر خوش بشه. عطری فراتر از اسانس های چند صد هزارتومانی کمپانی های معروف فرانسوی... براشون چند تا شمع هم روشن کردم که روی میز قشنگ باشه. مهمون ها خیلی از گل ها استقبال کردن. وقتی رفتن یه نگاهی به گل ها کردم. غصه ام گرفت... دلم گرفت که نهایت یکی دو روز دوام میارن و بعد... دلم  میخواست لحظات رو ثبت کنم. دلم میخواست میتونستم انقدر نگاهشون کنم و بوشون بکشم که سیراب بشم. اما نشدنیه... نمیشه لحظه رو متوقف کرد... نمیشه انقدر بهشون زل زد تا اشباع شد... نمیشه بعدِ از بین رفتنشون حسرتِ ای کاش بیشتر عطرشون رو توی ذهنم نگه میداشتم رو نداشت... حالا گل رو میشه دوباره خرید اما همه دوستداشتنی هامون رو میشه دوباره داشت؟  حتی اگه وجودت ازشون لبریز هم بشه وقتی از دست رفتن تویی و حسرت... تویی و آه...

باز هم باختم

اینبار هم نشد... خیلی تلاش کردم... تنها چیزی که این وسط راضیم میکنه همینه که تونستم بیشتر خودداری کنم و دیرتر بپرم وسط بحث... اما فقط یکم... اگه فقط یکم دیگه مقاومت میکردم و دهنم رو باز نمیکردم میشد که اینبار برنده باشم... اما نشد... نشد خودم رو بزنم به کر بودن... به لال بودن... به نفهم بودن... و حالا غمگینم... غمگینم که چرا... چرا نتونستم بیشتر جلوی خودم رو بگیرم... لعنت بر دهانی که بی موقع باز شود... لعنت...