دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

اینم از این

ساعت 20:30 است و من تازه رسیدم خانه... تلفن را چک میکنم و پیغام را گوش میدهم. دوست مامان است، کاری را باید انجام میداده و حالا زنگ زده که بگوید انجام شده اما اس ام اس اش سند نمیشود و پندینگ میماند. با خودم میگویم فردا متوجه میشوی چرا سند نشده بود! شماره اش را مینویسم در کنار چند ده شماره ای که یادداشت کرده ام تا به محض رسیدن مامان تحویلش دهم. خانه نیست که... سفارت خانه است، بسکه این تلفن زنگ میخورد...

یک نگاهی به سر و ته خانه می اندازم. چیزی که میدانم این است که باید تمیز مثل روز اولش شود، و چیزی که نمیدانم اینکه چطور و از کجا... همیشه در امر نظافت خانه دستپاچه میشوم. چقدر نبود مامان در اینکه بگوید اول کجا و بعد کجا، به چشم می آید... میروم سراغ آشپزخانه، فکر کنم شروع حرفه ایییی باشد... دیده ام مامان اول آنجا را مرتب میکند! همزمان که ظرف میشویم، گاز تمیز میکنم، برنج خیس میکنم، بادمجان از فریزر در می آورم و حتی تی میکشم!! آن میان ها اپن را تمیز میکنم و پیاز خرد میکنم و اوه واویلا بیایید ببینید چه گره ای خورده ام در خودم... یعنی به خنده دار ترین شکل ممکن دور خودم میچرخیدم. دیدم ساعت شده 10 و من کماکان در همان جبهه مشغول شمشیر زدنم. بی تعارف بگویم سر و ته اش را هم آوردم و رفتم سراغ تمیز کردن سالن... حالا تی نکش کی بکش!! خانم و آقایی که شما باشید کشیدم و کشیدم تا رسیدم جلوی در ورودی... یک آن فردا را تصور کردم که مامان و بابا قرار است چمدانهایشان را که حتما زیرش خیلی کثیف شده بگذارند روی همین قسمت، دقیقا همین قسمت که داشتم تمیز میکردم... از تصویر حاصل لبخند به لبم نشست و دلم غنج رفت، محکم تر تی کشیدم که آن محوطه تمیز تر شود...

بدو بدو رفتم سراغ دستشویی که آنجا هم شسته شود و تمام... توی آینه زیر چشمهایم را دیدم که مداد چشمم ریخته و سیاه شده بود و البته از صورت آرایش کرده ام با آن هیبتی که در حال بشور و بساب بودم خنده ام گرفت. بنده شیک و پیک خونه تمیز میکنم، مشکلیه؟ سرتون رو درد نیارم، از اونجایی که به شدت روی دستشویی حساسم (حالا جای بهتر برای حساسیت نبود؟!) شیر آب رو باز کردم و به آت و آشغال های کف دستشویی (یعنی چه پاراگراف دل انگیزی شد خداییش... بعد دقت کردین من خودم هی وسط حرف خودم پارازیت میام؟!) گفتم با زبون خوش بیایید بیرون و اگرنه با آب و کف حسابتون رو میرسم... حساب اونها رو البته!! دیدم نه! منم نامردی نکردم و با بی رحمی تمام مقادیر فراوانی پودر ریختم و یک عالمه کف درست کردم و جووووووری تمیزش کردم که حظ کنید.

ساعت 11...اندکی شام خوردیم و شروع کردیم به انتظار کشیدن تا پدر و مادر محترم بعد از 10 روز از سفر بازگردند...


*15 خرداد، "دنیای دل آرام" دو ساله شد... ممنونم که تا به امروز همراهی ام کرده اید...


نظرات 52 + ارسال نظر
م س ا ف ر دوشنبه 24 تیر 1392 ساعت 23:09

سلام فرزندم بهترین؟
ممنون که سطری از خودتان خبر دهین

... سه‌شنبه 25 تیر 1392 ساعت 22:39

سلام دخترم
می دانم حوصله خواندن نداری
تا برسه به جواب دادن

4 پستی را که نشانی دادین
از بهمن 90 تا مرداد 91 خواندم

ولی این کافی نیست تا بفهمم چی شده و چرا این همه فرزندم عصبانیست

اگر حس کردین این ناچیز میتونه یارت باشه
و یا حداقل گوش شنوای خوبی داشته باشه
خبرم کنین

باعث افتخاره قدمی برایتان بر دارم

بی منت بی ادعا بی توقع در خدمتم
نمی توانم در ایام تولد فرزندم
این همه نگرانی اش را ببینم

بزرگوارید...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد