دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

دلبستگی ...

سال 83 ... تب و تاب کنکور ... چه شهری ، چه رشته ای ، با چه رتبه ای و خیلی سوالات دیگر که اون روزها ذهن من که پشت کنکوری محسوب میشدم رو به خودش مشغول کرده بود .دست و پا زدن های نوجوانها برای راه یابی به دانشگاه ... میعادگاهی که برای رسیدن به آن پولها و ساعتها و عمرها خرج میشد ... از نتیجه حاصل راضی بودم . رشته گیاهان دارویی در دانشگاه نیمه دولتی و شهرستانی که کم و بیش به تهران نزدیک بود .

روز اول ، بعد از رفتن پدر و مادرم ، حالم وصف نشدنی بود . به قدری غمگین بودم که دلم میخواست همان آن زنگ در را بزنند و بگویند تو هم با ما برگرد . فردایش که اولین روز دانشگاه محسوب میشد ، با خبر شدم که تا یک هفته آینده کلاسها تشکیل نمیشوند . آنقدر ذوق زده شدم که به سمت تهران پرواز کنان برگشتم .

در آن سالها تجربه های زیادی کسب کردم ، تجاربی که شاید هیچوقت اگر دور از خانه نبودم نصیبم نمیشد . به پدر و مادرم آفرین گفتم که به من اعتماد کردند ، بعد از فارغ التحصیلی دیگر من آن دل آرامی که رفته بود نبودم ، خیلی چیزها در من تغییر کرده بود به جز یک چیز ...

بعد از مدتی تصمیم گرفتم کلاس زبان بروم . همیشه از ترس اینکه مبادا کلاس زبانم را در نیمه راه رها کنم ، سراغش نمیرفتم ! دوستان زیادی را دیده بودم که در میانه راه مدام زبان را رها میکردند و باز میگشتند و این پروسه بارها و بارها تکرار میشد برایشان ... این بود که هیچ وقت نمیخواستم شروعش کنم و از طرفی یک ترس همیشگی از یاد نگرفتنش داشتم ، این بود که برای جنگیدن با خودم و اینکه به خودم ثابت کنم که میتوانم ، برای زبان اسم نوشتم . 

ترم به ترم که جلو میرفتم ، از نتیجه کارم و حرکتی که شروع کرده بودم راضی تر میشدم . در همان روزها به فکر تحصیل در خارج از کشور افتادم  _از جزئیاتش فاکتور میگیرم _ پس باید جدی تر زبان را دنبال میکردم . جلو رفتم ، آنقدر که روزی به خودم آمدم و دیدم مدرک آیلتس و پذیرش دانشگاه در دستم است . راهی شدم در مسیری که هیچ شناختی و هیچ راهنمایی نبود ... خودم بودم و خودم ...

حالا دیگر به آرزوهایم رسیده بودم ، در دانشگاه رشته دلخواهم را خوانده بودم ، زبان را در حد کفایت یاد گرفته بودم ، درس خواندن را در کشور دیگری (هرچند کوتاه) تجربه کرده بودم و زندگی را نیز ...

امروز به دنبال آرزوهای دیگری میگردم ، برایم مدرک دانشگاه فلان دیگر نهایت نیست . داشتن مدرک زبان و پذیرش زمانی برایم سر حد آرزو بود که به نظرم دست نیافتنی می آمد ، اما حالا به دنبال چیزهای دیگر میگردم ، هرچند که در آینده کوچک به نظر آیند ، هرچند بی ارزش ...

بودن در کنار خانواده ام اولویت اول و آخر من است ، چه این سر دنیا چه آن سر ...


نظرات 17 + ارسال نظر
میلاد چهارشنبه 16 فروردین 1391 ساعت 15:10

دلارام با این پستت پرت شدم به میلادی که سال 81 رفت دانشگاه آزاد مبارکه اصفهان

این "بعد از فارغ التحصیلی دیگر من آن دل آرامی که رفته بود نبودم ، خیلی چیزها در من تغییر کرده بود به جز یک چیز ..." با پست و گوشتم لمس کردم دلارام

اسم پستت دلبستگی و من خوب اون روزهای اول درک می کردم دلبستگی یعنی چی ؟ و چقدر گاهی فاجعه می سازه این دلبستگی

از اون پست ها بود که آدم رو به دنیای گذشته، حال و آینده اش میبره

به قول یه بنده خدایی، موفیت مقصد نیست، یک سفرِ

و خوب دقیقا این در مورد آرزوها و آرمان های ذهنی ماهم کاملا صدق می کنه
و وقتی بر میگردی به منزل های مختلفی که گذروندی، گاهی خیلی زیبا و قشنگ بودن و گاهی خیلی تلخ و نازیبا
گاهی با اینکه تو روزهای خودش خیلی خاص و ویژه بودن، اما حالا خیلی معمولی و ساده شدن و حتی گاهی مضحک ( از بابت استرس ها و نگرانی های خاص اون موقع)

اما می دونی دلارام همین زیباش می کنه
اینکه فقط یه مقصد نبوده و ما فقط بخاطر یک موضوع درگیر نبودی و هر زمان در یک مسیر تازه بودیم

و وای به روزی که فقط یک مقصد باشه، انوقت فاجعه است

خوشحالم، چون این پست یک پست امیدوار کننده و دلنشین بود از یک دوست فهمیده از یک خانواده فهمیده تر

پس یه جورایی هم دردیم (البته هم درد واژه مناسبی نیست ... شاید هم تجربه بهتر باشه ، چون واقعا تمامش درد نبود ! )
منم به این معتقدم که موفقیت مقصد نیست . اصلا زندگی مقصد نیست ، مثل سفر که تمام کیفش به جاده و مسیری هست که طی میشه ...
تو لطف داری رفیق و من خوشحالم که خواننده خوبی مثل تو اینجا رو میخونه

فاطمه شمیم یار چهارشنبه 16 فروردین 1391 ساعت 16:06

سلامم دلارام جون
خیلی خوبه که تجربه های خوب و ارزشمن داشتی که حالا تو رو سوق داده به درک واقعیت های عمیق و با ارزش زندگی و آفرین به همتت..

سلام عزیز دلم
ممنونم
انگار راسته که میگن : بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
هرچند که هنوز راه زیادی دارم تا پخته شدن ...

سمیرا چهارشنبه 16 فروردین 1391 ساعت 17:30

دل آرامم من هم بهت آفرین میگم ، که در تصمیمی که گرفتی مصمم بودی و خودت به نتیجه رسیدی ، شاید اگر خانواده ات صد بار هم بهت میگفتن این راه سخته و پر مخاطره درکش برات انقدر ملموس نبود که الان میتونی با پوست و گوشتت حسش کنی.
امیدوارم روزهای قشنگ و آرامی در پیش داشته باشی.

درکنار شما مگه میشه روزها قشنگ و آروم نباشن ؟!
مرسی که همیشه هستی ...

کیانا چهارشنبه 16 فروردین 1391 ساعت 18:13 http://p4nt4lo0n.blogsky.com/

الان یه چیزی درون ذهن من جرقه زد همچی ناجور بدجور اینااااااا اصن همش
قضیه هرچند کوتاه چیه؟؟؟؟ سریعن شفاف سازی کن

همش تقریبا همین بود که گفتم !

کیانا چهارشنبه 16 فروردین 1391 ساعت 18:18 http://p4nt4lo0n.blogsky.com/

دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی جان تو الان بد اصن ذهنم درگیر شد که نیای جوابمو بدی اصن سنگ کوب میکنمااااااااااااااااااااا
جاااااااان تووووووووو راس میگم بیا زوود ج بده میدونی که چقد فضولممممممممم

اون که بله !!
گفتنی ها رو گفتم کیانا جان

عارفه چهارشنبه 16 فروردین 1391 ساعت 20:42 http://inrozha.blogsky.com/

خط آخرت محشره دختر

خوشحالم که با هم هم نظریم عزیزم

اسلیپک چهارشنبه 16 فروردین 1391 ساعت 21:31 http://sleepak.blogsky.com

و امروز اولویت اولو اخر من بودن در کنار خانوادمه/از اولش هم این بوده/دنیای دوست داشتنی تو خیلی زود به ذهن زیبای تو فهموند چی میخوای تو زندگیت/دنیای تو چیزی جز خونوادت نیست

خیلی ممنونم برای کامنت زیباتون

علیرضا چهارشنبه 16 فروردین 1391 ساعت 22:21

یعنی دیگه نمیخوای برگردی مالزی ؟!

نه !

رز چهارشنبه 16 فروردین 1391 ساعت 23:46 http://lahzeham.blogsky.com

من که همچین چیزی رو هیچ وقت نمی تونم تحمل کنم...دور از خانواده بودن واقعا واسم سخته...زمان دانشگاه هم تو شهر خودم بودم

پس اصلا دوری رو تجربه نکردی . به نظرم اگر کوتاه مدت باشه تجربه خوبیه

آذرنوش پنج‌شنبه 17 فروردین 1391 ساعت 00:53 http://azar-noosh.blogsky.com

سخته دوری از خانواده خیلی سخته ..

دقیقا

آوا پنج‌شنبه 17 فروردین 1391 ساعت 01:51

چه خوب وقتی این پست
رو نوشتی...شدیدانیاز
داشتم.......به اینکه
یکی بگه...رفتن....
نرقتن...اونم به یه
شکل دیگه..اونم
با یه.............
مرســـی بابت
پست زیباتون
دل آرام بانو
یاحق...

خوشحالم که برات خوشایند بوده آوا جان
حق نگهدارت عزیز دلم

روزگار مو پنج‌شنبه 17 فروردین 1391 ساعت 10:00 http://mavgola.blogfa.com

سلام گلی خانوم
دعا میکنم به تموم خواسته های کوچیک وبزرگت برسی.

سلام
قربون شما مادر مهربون برم من

سارا پنج‌شنبه 17 فروردین 1391 ساعت 10:18 http://shayad1shab.blogsky.com

ممنون که جوابمو دادین

خواهش میکنم عزیزم

کیانا پنج‌شنبه 17 فروردین 1391 ساعت 11:21 http://p4nt4lo0n.blogsky.com/

:|

فرناز پنج‌شنبه 17 فروردین 1391 ساعت 14:13 http://www.zolaleen.persianblog.ir

سلام بانو دیر دارم میگم سال نو مبارک خدا خودت و خونوادت رو حفظ کنه

سلاااااااام
ممنونم ، سال نو تو هم مبارک باشه فرناز عزیزم
خدا نگهدار شما هم باشه ایشالا

مهربان پنج‌شنبه 17 فروردین 1391 ساعت 20:42 http://mehrabanam.blosky.com

هرکاری که دوست داری تا دنبال کن
تا همیشه ی همیشه.... راهی برو که دوست داری
تو از بس خوبی خدا دلش نمیاد سنگ جلوی راهت بداره

مهربونی از خودته عزیز دلم
به روی چشم ، بهترین راه همین دنبال کردن چیزهایی که دوست داریم

بهنام جمعه 18 فروردین 1391 ساعت 15:08 http://harfehesabi.blogsky.com/

سلام
تبریک میگم!
خوبه که به اون چه که میخواستی رسیدی..
الان دیگه وقتشه که.......!
ها چیه؟! فکر کردی وقت شوهر کردنه؟! نه! الان دیگه وقتشه که به سمت آرمان های امام حرکت کنی ! آفرین دختر خوب!

سلام بهنام جان
مرسی
ای بابا تو هم کشتی منو با این آرمانهای امام راحل !!!
خود امام هم انقدر به آرمانهاش پایبند نبود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد