ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
جا میخورد ... میشود از نگاهش این را فهمید . با مکث میگوید خانم فلانی شما هستید ؟
چشمهایم را تنگ میکنم که یعنی باقی اش را بگو ... حواسم پیش توست ...
حالا متعجب تر از قبل میگوید : گفته اند فرم 34 را از شما باید بگیرم . امکانش هست ؟
روی صندلی ام جا به جا میشوم ... لبخند میزنم و میگویم "معلومه که هست " .
به وضوح شاخهایش را میبینم ...
فرم دستش است و مردد بین رفتن و ماندن ... قدم برمیدارد برای رفتن ولی گویی که طاقت نیاورد که حرف نزده برود ، میگوید " شنیده بودم عجیب هستید " و میچرخد که برود .
تن صدایم را کمی بالا می آورم و میگویم " گفتید و رفتید ؟ " حالا دستهایم را گره کرده روی میز گذاشته ام و کاملا صاف نشسته ام و سعی در پنهان کردن لبخندم دارم که با رسیدنش به میزم ، پهن میشود و دندانهایم میزند بیرون ! کمی به سمت جلو خم میشوم و در حالی که سعی دارم آرام صحبت کنم میگویم : آدمها تو را در دادگاه خودشان قضاوت میکنند ...
انگار که حلاجی کند حرفم را ، کمی مکث میکند ، با چشمهایش میخواهد چیزی بگوید اما در سکوت میرود ...
...ای جانم...چه تلفیق جالبی از حس و حالهای مختلف !!
..نگفتی مرد بود یا خانم..دلارام جان
آقا بودن مامانگار عزیزم
که البته گاهی این دادگاه شرایطش از دادگاه های نظامی پس از اشغال لنین گراد هم مضحک تر است
"مضحک" تعبیر مناسبی بود برایشان .
لایک به جعفری نژاد
دیگران چه اهمیت داره ..
مهم اونیه که باید درست قضاوت کنه که اونم درست قضاوت نمیکنه !
ترجیح میدهم که هنوز هم "قاضی القضات" بدانمش .