دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

فلسفه در یک وجب روغن

امروز که می آمدم خانه میدانستم که امشب از آن شبهایی است که درنبود مامان باید شام درست کرد . غذا درست کردن یک طرف ، فکر اینکه چه چیز باید درست کرد هم یک طرف . همیشه نقطه ضعفم در آشپزی این بود که نمیتوانستم شبیه مامانم کتلت درست کنم ! این شد که تصمیم گرفتم بر این ضعف غلبه کنم و شروع کردم به پختن .

برای آنکه در سکوت کار نکنم صدای موزیک تلویزیون را زیاد کردم و آن هم نامردی نکرد و هر چی آهنگ شاد بود ردیف کرد پشت سر هم ... بنده هم درحال سرخ کردن کتلت و قر دادن و همصدایی با خوانندگان محترم بودم که دو انگشتم فرو رفت در روغن ... فرو که چه عرض کنم ، شیرجه رفتند ... خیلی داغ بود اما تنهاکاری که کردم این بود که صدایم اوج گرفت که "عشق نمیخوابه ..." صحنه خنده داری بود و البته دردناک . اما دردش را نخواستم پر رنگ کنم ... دلم نخواست تمام شوری که داشتم فدای دو انگشتی شود که فردا و یا پس فردا دوباره خوب میشوند و این حال من است که اعتباری نیست پس فردا شبیه الانم باشد و خبری از آنقدر اشتیاق ...

برادرم از راه می رسد و من در حال خلال کردن سیب زمینی ...

میپرسد خوبی ؟

میگویم خیلی ... تو چی ؟

میگوید : ای بد نیستم ... و میرود به سمت اتاقش ...

اما من دلم میخواهد خوب باشد ... خیلی خوب ... یک خواننده خانم ترکی دارد چیزهایی میخواند و میرقصد . حیف که نمیفهمم چه میگوید ولی تمام سعی ام را میکنم که شبیه اش برقصم ... عجب رقص سختی است انصافاً ... سیب زمینی ها را زیر و رو میکنم .

مامانم دوست دارد آشپزخانه اش همانطور که تحویل گرفته شده ، تحویل داده شود و این مستلزم جمع کردن این بازار شام است ... زیر آب سرد آن دو انگشت طفلک میسوزند و من بلند و بلندتر میخوانم "اینهمه عاشق داری چطور حسودی نکنم " ... که بفهمند یک عاشق به دیگری حسودی میکند ... دلش میگیرد ... میشکند ... که سوزش سطحی این دو کجا و سوز دل آن بی نوا کجا ... سیب زمینی ها سرخ شده اند .

تی را می آورم ، هیچ چیز بدتر از چربی روغن های پریده روی زمین نیست . سیاوش داره میگه "بی تو این سقف هم سقف نیست ازش دلتنگی میباره " ... و من تی رو محکم تر روی زمین میکشم و میگویم : هزار رحمت به بارش قطره های روغن ...

غذا آماده شد ...



نظرات 32 + ارسال نظر
تیراژه یکشنبه 19 شهریور 1391 ساعت 23:49 http://tirajehnote.blogfa.com/

سلام
فعلا اوووول!!
تا برویم پست خودمان را سر و سامان بدهیم و دوباره خدمت برسیم برای خواندن پست مثل همیشه خواندنی شما!
با اجازه!!!

من میخوام بدونم مثلا اجازه ندم تو نمیری ؟؟؟

آذرنوش دوشنبه 20 شهریور 1391 ساعت 00:56 http://azar-noosh.blogsky.com

پستت و خیلیییی دوست داشتم ..یاده سال تحصیلی افتادم که همیشه نهار بامنه و چه قرها که نمیدم وسط آشپزی...
یعنی اصل حاله هاااا...همه بیرونن ..از 8 صبح پا میشم رقص وغذا و تمیز کاری خونه ...خداییش خیلی فاز میده

بازم از این پستا بنویس دلی جون البته منهای سوزوندن دستت

با اجازه

اصلا آشپزی فقط با رقص جواب میده

فاطمه شمیم یار دوشنبه 20 شهریور 1391 ساعت 00:58

سلامم عزیزم
شما شک نکن از آشپزهای تراز اول دنیا خواهی شد...
فک کن آشپزی با حرکات موزون آهنگین آغشته به هنر
حالا اون دو انگشت هم در راه عشق که ملالی نیست...
(آیکون از کیسه خلیف بخشیدن و اینا)

سلام بر فاطمه عزیزم
معلومه که ملالی نیست . اصلا فدای سر عشق

بهروز(مخاطب خاموش) دوشنبه 20 شهریور 1391 ساعت 01:02

سلام...

اصن یه برنامه بذارید...بفرمایید شام وبلاگی...
من دست به کتلت و لوبیا پلوم خوبه...تیراژه خانوم شاهد...

سلام
شما برنامه بذار ما میایم (آیکون جواب مثبت دادن از طرف جمع کثیر وبلاگ نویسان پایتخت و حومه )

محدثه دوشنبه 20 شهریور 1391 ساعت 01:32 http://shekofe-baran.blogsky.com/

بهبه !
انگشت کبابی!!!!

سوز ِ دل ِ عاشق ِ حسود ِ بی نوا!×!
اوخ!رو دلم روغن پرید! دلم سوخت!!!

ایشالا که همیشه خوب باشی

انگشت کباب بشه مشکلی نیست ، دلت کباب نشه
همینطور شما

مشق سکوت- رها دوشنبه 20 شهریور 1391 ساعت 02:00 http://mashghesokoot.blogfa.com/

غذایی که با این همه انرژی درست بشه، مسلما خیلی خوشمزه است خیلی

قربان محبتت رها جان

عارفه دوشنبه 20 شهریور 1391 ساعت 02:08 http://inrozha.blogsky.com/

کتلت هوس کردم این موقع شب خوب دخترجان فکر منم باش دو روز دیگه اول مهره یه هرکول میره دانشگاه

عارفه هرجور باشه خوبه

تیراژه دوشنبه 20 شهریور 1391 ساعت 02:26 http://tirajehnote.blogfa.com/

دل آرام
این پست از بهترین پست هایی بود که از تو خواندم
آشپزی و آهنگ و گریز به فلسفه..
گاهی من میان این افکار اشفته ی روزمره خودم را هم گم میکنم که دارم زندگی میکنم یا فکر..میدانم که میدانی منظورم را..

بهروز جان..شما برنامه ی وبلاگی بگذارید..بفرمایید شام پیشکش. ما به همان الویه و سوسیس تخم مرغ هم قانعیم و راضی به زحمت نیستیم برادر. جانمان را از سر راه نیاورده ایم که دست پخت آقایان را میل کنیم که!
اما جدا از شوخی بسیار جالب است که آقایی در این سن از آشپزی گریزان نیست و جالب تر این که دستپختش هم خوب است..
درست است که نچشیدم اما آنقدر در آشپزی مهارت دارم که رنگ و بو و طعم غذای خوب را از روی عکسهایی که نشانم دادید تشخصیص بدهم!!!

ممنونم عزیزم
میدانم منظورت را ، اما تیراژه ای که من میشناسم زندگی اش را میان افکارش جا نمیگذارد .

قسمت دوم هم که با بهروز بودی ... بهروز جان پاسخگو باش

فرزانه دوشنبه 20 شهریور 1391 ساعت 08:13 http://www.boloure-roya.blogfa.com

نه واقعا چرا بعضی از وبلاگ نویس ها رعایت نمی کنن و هر پستی که دلشون میخواد می نویسن!! اخه سر صبحی آدم باید شرح آشپزی خوشمزه و رقص و هنر و فلسفه بخونه؟ نه خودت بگو دلارام جان خوشت میاد سر صبحی یه همچین پستی بخونی اونم تو بیابون جاده مخصوص که حتی یه سوپر ناقابل هم دم دستت نیست!
حالا ما کی بیاییم از این کتلت ها بخوریم؟ (آیکون ماهی گرفتن از آب گل آلود)
راستی صبحت بخیر

من هم نمیدونم ! واقعا باید رسیدگی بشه !!
شما هر وقت تشریف بیارید قدمتون روی چشم . هرچند که دست پخت بنده به شما نمیرسه...
قربان شما

بابک دوشنبه 20 شهریور 1391 ساعت 08:28

جدا خوب نوشته بودی دلی جان
ایشالا یه ژانوالژان پیدا بشه نجاتت بده کوزت
چقد زحمت می کشی تو
حالا یه بار شام پختیا

لطف داری
اصلا شخصیت کوزت با الهام از من ساخته و پرداخته شده

جعفری نژاد دوشنبه 20 شهریور 1391 ساعت 08:33

اولین پستی بود که امروز صبح خواندم و بی اغراق حس خیلی خوبی داشت

ممنون خانم

خداروشکر ، خوشحالم که حس خوب داشت
ناقابل بود

فرناز دوشنبه 20 شهریور 1391 ساعت 08:51 http://www.zolaleen.persianblog.ir

من دوست داشتم از این کتلت با این همه انرژی های متنوع می خوردم ها...چه پست خوبی بود

ای جانم فرناز عزیزم

شاعرشنیدنی ست دوشنبه 20 شهریور 1391 ساعت 08:54 http://kha2ne-sher.persianblog.ir/

سلام دوستم
آشپزی کردن ازاون کارای زنونه فوق العاده ست گرچه زیاد انجامش نمیدم اما هروقت آشپزی کنم دستم حتما می سوزه اصلا جزء لاینفک آشپزیای منه!
دلم سیاوش خواست
به روزم

سلام به شما
بنده هم در سوزاندن دست تبحر به سزایی دارم

هاله بانو دوشنبه 20 شهریور 1391 ساعت 10:20 http://halehsaadeghi.blogsky.com/

بیچاره سمیرا جون ...
چه شامی دیشب خورده ....

سمیرا جون بسیار هم لذت برد و گفت : دلی همیشه تو غذا درست کن

پرچانه دوشنبه 20 شهریور 1391 ساعت 10:22 http://forold.blogsky.com/

اگه بگم من کمتر از 20 روز دیگه باید دستپخت مامانم رو فراموش کنم و خودم بشم آشپز خونه و البته این رو هم بگم که کتلت که هیچ آب دوغ خیار هم بلد نیستم درست کنم
فکر میکنی بعد از خوندن پستت چه حالی بهم دست داده

ای جان ... به به عروس خانم
هیچی ! حس اینکه چه خوب که هنوز بیست روز وقت دارم که دستهایم از گزند سوزش در امان باشند !

مریم نگار (مامانگار دوشنبه 20 شهریور 1391 ساعت 13:02

..ااای جاااااان....عجب صحنه ای بوده...جایمان خالی !!
البت منهای اون شیرجه رفتن انگشتان در روغن دااااغ !!
...خوش بحال مامان سمیرا...

جای شما حسابی خالی مامانگار عزیزم .

کورش تمدن دوشنبه 20 شهریور 1391 ساعت 13:13

سلام آشپزباشی
من واقعا متاسفم
اصلا نمیخواستم واسه این پست کامنت بزارم ولی ادای دین باعث شد حرف بزنم
این سرتا پا اشاعه فساد و بی بند و باریه
تبلیغ ماهواره میکنی؟
آهنگ شاد گوش میکنی؟وامصیبتااااااااااااااااااااااااااااا
از همه بدتر میرقصی؟بار الهی به تو پناه میبرم از اینهمه فسق و فجور
خدایا مرا با این بندگانت عذاب نده

سلام بر شما
من الان پشیمونم ... چهره ام رو شطرنجی کنید ...
واقعا نمیدونم چجوری باید ازتون تشکر کنم که باعث شدید از اون مسیر پر فساد به این یکی مسیر (همین که میره بهشت دیگه) هدایت بشوم .

وانیا دوشنبه 20 شهریور 1391 ساعت 13:18

وای چقدر خوووووووووووووووووووووووووووووووووووب
خیلی خوشحالم که اینهمه احساسه خوب داری

تو هم پر از حسهای خوب باشی ایشالا

بهروز(مخاطب خاموش) دوشنبه 20 شهریور 1391 ساعت 13:32

سلام مجدد...

ج داره اینجا از تیراژه خانوم و همه کسانی که مشوق من بودن تو این راه تشکر کنم...

چشم..برنامه می ذاریم...
به شرطی که دل آرام خانومو فرزانه خانومو باقی دوستان حتمنی تشریف بیارن

سلام
عطف به جواب کامنت قبلتون(آیکون جوگیر شدن و استایل اداری گرفتن ) خدمتتون عرض شد که می آییم

تیراژه دوشنبه 20 شهریور 1391 ساعت 15:21 http://tirajehnote.blogfa.com/

بهروز؟
نمیشه فقط من بیام؟!


به به همه تو این کامنتها حضور دارند.
از جناب تمدن که مدتهاست خبری ازشان نداریم تا هاله بانو که قربانش بروم من!
گمونم کتلت و آهنگ کار خودش رو کرده دلی!

خب ما هم بیایم دیگه تیراژه

اگر میدونستم همه انقدر اهل شادی و بزن و بکوب هستند روزی دوبار از این پستها مینوشتم .

بهروز(مخاطب خاموش) دوشنبه 20 شهریور 1391 ساعت 16:42

فرناز خانوم جا موند...

یهنی تیراژه من آش می پزم... نخوری واویلا..اوکی؟

فرناز بدو جانمونی
اوه

بهروز(مخاطب خاموش) دوشنبه 20 شهریور 1391 ساعت 16:46

سایلنت دوشنبه 20 شهریور 1391 ساعت 17:43

خیلی بامزه نوشتی

مرسی

جزیره دوشنبه 20 شهریور 1391 ساعت 19:21

این اهنگ سیاوشو نشنیده م چرا؟

الان دیگه نمیدونم چی باید بگم؟در مورد کتلت نظر بدم؟سیب زمینی سرخ شده؟رقص ترکی؟خواننده ترکی؟تیراژه:دی؟سیاوش؟روغن؟تی؟سرامیک؟عاشق؟حسود؟


درکل فک کنم که الان وقت خوبی برا کامنت گذاشتن نیست،چون دو دیقه پیش تو وبلاگ دکتر دیادیا هم نمیدونستم چی بگم.در هرصورت من سکوت میکنم به احترام جمع

والا چراش رو دیگه من درجریان نیستم
الان این سکوت بود ؟ جزیره جان تو تصمیم به سخنرانی داشته باشی چه میکنی عزیزم ؟

تیراژه دوشنبه 20 شهریور 1391 ساعت 19:27 http://tirajehnote.blogfa.com/

بی نهایت ممنونیم از سکوتت جزیره!!!
والا با این لیستی که ردیف کردی خدا واقعا رحم کرد که آخر کار به این نتیجه رسیدی که نمیدونی چی بگی!!!!

و ظاهرا سکوت رو ترجیح داده !!!

فاطمه شمیم یار دوشنبه 20 شهریور 1391 ساعت 21:38

سلامم هاله جان
جان خواهر..فک کن رد پات بیفته تو شن های نرم ساحل
دم دمای غروب و تویی که مالامال میشی از حس های متضاد و دوست داشتنی...

فاطمه عزیزم هرچند کامنتتون برای هاله نازنینم هست اما توصیف قشنگی بود

امیرحسین... دوشنبه 20 شهریور 1391 ساعت 22:58 http://afrand2.blogsky.com

خسته نباشید. یک شام ساده درست کردید ها. هر کی ندونه فکر میکنه میزبان یک مهمانی بزرگ بودید
حس خوبی داشت پستتون

ااا امیرحسین ؟؟؟ این همه زحمت کشیدم
ناقابل بود

عاطی سه‌شنبه 21 شهریور 1391 ساعت 08:47 http://www-blogfa.blogsky.com/


سلام

خیـــــــــــــــــلی قشنگ نوشتی!:گل ل ل ل ل(مثل همیشه)

وای وقتی رسیدم به اینجا که باید آشپزخونه رو همونطور که تحویل گرفتیم تحویل بدیم!قلبم گرفت:دی!کار سختیه!

منم همیشه با آواز و رقص کارامو انجام می دم!چن رووز پیش!یهو خواهرم داد زد گفت:عاطی ی ی ی این چیه می خوونی ی ی ی ؟!؟!؟!
و من به خودم اومدم دیدم دارم ممد نبوودی ببینی-رو می خونم:))))))))))))))))

سلام
ممنونم عزیزم
ای جانم
اون هم آهنگ خوبیه ، احتمالا داشتی پیاز پوست میکندی

سارا سه‌شنبه 21 شهریور 1391 ساعت 08:56 http://www.takelarzan.blogsky.com

واااااااااااااااااای روغنسوزش زجرآوری داره که ....بالاخره خوب میشه
هر روزت شاد عزیزم

روز و روزگار تو هم خوش

ری را سه‌شنبه 21 شهریور 1391 ساعت 12:21 http://narenjestaan.persianblog.ir

وای کتلت از اون غذاهاییه که حرف زدن راجع بهش هم دهن آدم و آب می ندازه بخصوص اگه دست پخت شما باشه مطمئنم الان همه ی این بچه ها دلشون ضعف رفته

ممنونم عزیز دلم

گل گیسو سه‌شنبه 21 شهریور 1391 ساعت 12:46 http://gol-gisoo.blogsky.com

عنوان خیلی با متن همخونی داشت
متن هم در حالیکه رگه هایی از فلسفه توش بود بسیار روون و زیبا بود

ممنونم گل گیسوی نازنینم

رها سه‌شنبه 21 شهریور 1391 ساعت 16:04 http://gahemehrbani.blogsky.com/

چه آشپزی و پست خوبی بود دلارام جون هم طعم کتلت هات رو حس کردم هم سطر به سطر پستت رو
خدا قوت ...

ممنونم مامان رهای عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد