دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

مسلمان نشنود، کافر نبیند!

دقیقا از پنجشنبه نصفه شب که رسیدیم خانه شروع شد. مهم نیست دقیقا منشاش چه بود و از کجا شروع شد، مهم این بود که تمامی نداشت. دل درد و سر درد و چند درد دیگه با هم قاطی شده بود و شده بودم ملغمه ای از دردها و مدام دور خودم میپیچیدم... این روند تا جمعه ظهر ادامه داشت. عصر باید میرفتیم مهمانی... دو سه تا قرص خوردم که بتوانم بنشینم. نصف مهمانی را که در فضا بودم، نصف دیگر را هم تمام تمرکز داشته و نداشته ام را جمع میکردم که بفهمم کجا هستم و چه میگویم و چه خبر کلا! با تمام زحمتی که کشیده بودند، نصفه کاسه آش، یک قاشق سالاد الویه، دو قاشق کشک و بادمجان و یک شیرینی تمام چیزی بود که در مهمانی خوردم. تا اثر قرص ها رفت، باز شروع شد...

شنبه هم به همین منوال گذشت، حتی از شنیدن اسم غذا و خوردنی ها هم حالم بهم میخورد. آب تنها چیزی بود که ناخواسته سمتش کشیده میشدم و تمام... مسافرم را با احوال زار بدرقه کردم... سرم را با دستمال بسته بودم، جوری که چشم راستم هم بسته باشه. لعنتی خوب نمیشد. همانجا فهمیدم دستمال و سر هیچ ربطی بهم ندارند. از تعدد رفت و آمد و شرح کامل احوالم خودداری میکنم، که واقعا فکر کردنش هم حالم را بد میکند. درجه بد بودن حالم را از آنجایی میفهمیدم که با وجود یک جعبه شیرینی خامه ای، جوری از آشپزخانه رد میشدم که اصلا نگاهم به یخچال نیفتد واگرنه باز...

امروز ظهر برای خودم سوپ درست کردم. یعنی اولش تست کردم! به خودم گفتم: سوپ! بعد که دیدم از شنیدم اسمش حالم بد نشد، دست به کار شدم... بعد از سه روز مثل آدمیزاد غذا خوردم. الان بهترم، خیلی...


نظرات 30 + ارسال نظر
نرگس20 یکشنبه 7 مهر 1392 ساعت 18:49 http://www.narges20.blogsky.com

دل آرامم
تمام متن را که می خوندم چشمم دنبال کلمه ی "بهترم" "خوبم" میگشت که خدا را شکر آخر پست دیدم
خدا را هزار بار شکر که الان بهتری

بیشتر مراقب خودت باش عزیزم
و منشا را هم پیدا کن که خدای نکرده دیگه دچارش نشی

ممنونم :*
منشاش هم... چشم :)

نیمه جدی یکشنبه 7 مهر 1392 ساعت 19:19 http://nimejedi.blogsky.com

کمی تا قسمتی حدس می زنم که چرا اینجوری شدی. ولی خداروشکر بهتری امیدوارم دیگه هیچ وقت سراغت نیاد لا اقل با این شدت و حدت.
مواظب خودت باش دلارام عزیزم.....

قربون خودت و اون حدس زدنت برم من آخه

سارا یکشنبه 7 مهر 1392 ساعت 20:12 http://haleman1.blogsky.com

اخه دختر خوب باید میرفتی سرم بزنی اونوقت تو مهمونی رفتی کشک بادمجون و اش و الویه هم خوردی مسافرم رد کردی!!!!!!!!

خب من تا اون لحظه هیچی نخوردم، بعد دیدم زشته چکار کنم، از هر کدوم باورت نمیشه یک قاشق و دو قاشق ریختم. بچه ها هم شاهدن :))
بله مسافرم رد کردم :(((

"یک من دیگر" یکشنبه 7 مهر 1392 ساعت 20:15

دکتر یک من دیگر تشخیص می ده که فقط حرص و جوش خوردی با غصه که اینجوری شدی...
خدا رو شکر که بهتری...
مواظب خودت باش...
دیدم نیستی ها...!

قربون دکتر یک من دیگر بروم من با تشخیص هایش
مرسی عزیزم :*

تیراژه یکشنبه 7 مهر 1392 ساعت 20:18 http://tirajehnote.blogfa.com

ان شا الله که هیچ وقت دردی به جانت نباشد عزیزم
خدا رو شکر که آن سه روز کذایی بلاخره تمام شد و خوبی.

مرسی عزیز دلم
قربون تو برم من

سارا یکشنبه 7 مهر 1392 ساعت 20:57

خانمی دکترا برا این روزا هفت سال درس خوندن نه ! بعد هم اینکه شما مثل من شیکمو یی! منم وقتی شیرینی خامه ای میبینم برق از سرم میپره ... مثلا شیطونه میگه تو که حالت زاره پس یه شیرینی کمتر یا بیشتر ...

وای سارا، من عاشق شیرینی هستم ولی حالم بهم میخورد. خودم باورم نمیشد!!

ترنم باران یکشنبه 7 مهر 1392 ساعت 21:28

چون با پست قبلی فاصله افتاد .حدس زدم حتما مسئله ای پیش اومده شاید البته.نگران شدم.الان خوشحالم خوبی
وخدارو شکر که الان بهتری ان شالله کم کم سرحال تر هم میشی عزیزم.
دوباره بارون نیومده ولی هنوز منتظرم تا بیشتر یادت کنم.

ای جان دلم مهربون :*

کاسپر یکشنبه 7 مهر 1392 ساعت 21:46 http://kasperworld.ir

سلام دلی ...
خداروشکر که الان بهتری و خوبی ...

سلام
ممنونم

فرشته یکشنبه 7 مهر 1392 ساعت 21:58 http://houdsa.blogfa.com

گفتم اون روز بهت که روبه راه نیستی...نبودی اصلا...

خدا رو شکر که خوبی الان...خیلی خدا رو شکر..

نه فرشته، اینجوری بود مدلم: بودم... نبودم... نبودم... بودم... نبودم :)))

مرسی عزیز دلم :*

جعفری نژاد یکشنبه 7 مهر 1392 ساعت 22:04

واقعن که!! صرف اون انرژی مضاعف و دقت قابل تحسینی که هنگام خوردن اون شیرینی داشتی واسه همین حال نا مساعد بود؟!!!

خب خواهر من چه کاریه، مثل تی تی در کسری از ثانیه شیرینی رو می بلعیدی اینقدر هم عرق نمی ریختی با اون حال خراب

(شک ندارم الان تیراژه میاد و انکار می کنه و سعی در تشویش اذهان عموم داره غافل از اینکه داداش تپلم، میلاد عزیز این رخداد عجیب و دیدنی رو ثبت و ضبط کردن و اسنادش هم موجوده)
.
.
.
.
.

خدا رو شکر که خوبی دلی جان
جای مسافرت خالی نباشه ان شاء الله، امیدوارم سلامت باشه و موفق. همتون سلامت باشین و موفق :-)

حالا بد بود براتون با کلاس شیرینی خوردم؟ حالا شیک شیرینی خوردم شدم آدم بد؟! :)))
والا داداش تپلت، میلاد عزیز از بنده هم عکس گرفت! برق شادی رو بعد از اون همه تلاش توی چشمهاش ندیدی؟! :)))

ممنونم، روناک شیرینم رو از طرف من ببوس

خوشحالم که بهتری
امیدوارم دیگه پیش نیاد از این بیماریها

ممنونم برای شما هم
دستتون بهتره؟

مریم یکشنبه 7 مهر 1392 ساعت 23:53 http://najvaye-tanhai.blogsky.com

وقتی شدیدن تشنه ات میشه و هی دلت میخواد آب بخوری یعنی یه سرماخوردگی پنهان و به دور از چشمت
یعنی میخواد ویروساش رو توی تموم بدنت پخش کنه بدون اینکه تو بدونی
علایم سرماخوردگی رو داری اما آب ریزش بینی و سرفه و عطسه نداری
کسلی و تموم بدنت درد میکنه
منم این چند روز این حالت رو دارم
معمولا مال اوایل این پاییز گور به گور شده اس
ولی خب خدا رو شکر خوب شدی دلی
مراقب خودت باش خانوم گل

مرسی مریم عزیزم

آقای دنتیست دوشنبه 8 مهر 1392 ساعت 00:33

خط های اول رو که خوندم خیلی نگران شدم
ولی خوشحالم که الان بهتری دوست من
سوپ هم نوش جانت :)

لطف داری
ممنونم دکتر جان

تیراژه دوشنبه 8 مهر 1392 ساعت 00:49 http://tirajehnote.blogfa.com

جعفری جان؟!
لا اله الا الله!
من به میمنت بهبودی صاحبخانه سکوت اختیار میکنم فعلا!
البته فقط فعلا....

ای باباااا :))))
اصلا به میمنت بهبودی صاحبخانه بیاید یکی یه دور وسط و قر بدیم :)))
آیکون صاحبخانه خودشیفته!!!

ب.ر دوشنبه 8 مهر 1392 ساعت 00:54 http://biparvabash.persianblog.ir

ﺑﻼ ﺑﻪ ﺩﻭﺭ ﺩﻵﺭاﻡ ﻋﺰﻳﺰ...
ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻢ ﻛﻪ ﺧﻮﺑﻲ و ﺑﻬﺒﻮﺩﻱ ﺣﺎﺻﻞ ﺷﺪﻩ...
ﻣﻮاﻇﺐ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﺵ...
ﺷﺎﺩ و ﺳﻼﻣﺖ ﺑﺎﺷﻲ

ممنونم عزیز دلم :*

جعفری نژاد دوشنبه 8 مهر 1392 ساعت 08:12

"حالا شیک شیرینی خوردم شدم آدم بد؟!!"

عالــــــــــــــــــــــــــــی بود این جوابت، عاشق این هومن برق نورد و تیپ سازی هاش ام :-)))

محشره این بشر
دیشب با خودم گفتم نکنه متوجه نشه دقیقا لحن نوشته چیه، اما الان دیدم کلی ذوق کردم که یادت بود کی و کدوم تک کلام رو منظورمه :)))

سارا دوشنبه 8 مهر 1392 ساعت 08:26 http://www.takelarzan.blogsky.com

وای دا آرام جونم چه حالی داشتی خوب میفهمم چون این بلا سر خودمم اومده خوشحالم که خوبی عزیزم

فکر کنم هممون تجربه کردیمش
ایشالا همیشه سلامت باشی

باغبان دوشنبه 8 مهر 1392 ساعت 10:06 http://www.laleabbasi.blogfa.com

خدا رو شکر که گذشت
خدا رو شکر که خوب شدین
خدارو شکر که...
همین
خدارو شکر!

ای جانم :*

سمیرا دوشنبه 8 مهر 1392 ساعت 11:06 http://nahavand.persianblog.ir

خدا بد نده عزیزم ...خب یه دکتری چیزی میرفتی بابا!!! اون چیزهایی هم که خوردی هرکدوم یه مشکلاتی دارن خانم....استراحت کن الان بهتری.؟

فدای تو
آره خیلی خوبم الان

میلاد دوشنبه 8 مهر 1392 ساعت 11:14

خوب خداروشکر که حالت خوب شده

راستش جمعه من که نفهمیدم حالت خوب نیست

احتمالا یا تو خیلی خوب خودتو نگه داشته بودی یا من خیلی گیج میزدم و در باغ نبودم

در هر صورت از اینکه سلامتیت برگشته خوشحالم

در ضمن در مورد عکس هم باید شفاف سازی کنم، چون عکس تو تار افتاد پاکش کردم ولی عکس تیراژه با اینکه تار افتاده سوژه خوبی بود پاکش نکردم

انشالله در اسرع وقت در شبکه های اجتماعی به عنوان سوژه سال ازش رونمایی میشه (من فرار کنم تا با کلنگ دنبال نیوفتاده)

عزیزم شما خودتم نبودی :)) شوخی کردم. شکر خدا که واضح نبود ;)

بسی خوشحالم که عکس من تار بوددددد ولی خوب پشتکار داشتیا :))))
خب من توی مسائل خصوصیتون دخالت نکنم بهتره!

مریم نگار دوشنبه 8 مهر 1392 ساعت 11:17

..همیشه سالم و شاد باشی دلی عزیزززز...

ممنونم مامانگار عزیزم

آوا دوشنبه 8 مهر 1392 ساعت 11:52

چه جالب...منم از پنجشنبه شب
حالم بد شدددددددددددددددددد
تا خود ِ الانم خوب نشدم هنوز
مسافرت به من سازگار نبود !
آب روغن قاطی کرده بودم در
حدلالیگا!!انشاله بزودی زود
حالت بهتر بشه عزیزم......
یاحق...

ای وای من
خدا کنه زود زود خوب بشی :*

تیراژه دوشنبه 8 مهر 1392 ساعت 12:26 http://tirajehnote.blogfa.com

میلاد؟!
عکس من؟!!
سوژه ی سال؟!!!
شبکه های اجتماعی؟!!!!

یعنی آنچنان اوضاعی به روزگارت بیاورم که تا عمر داری نه انگشت دستت رو شاسی دوربین عکاسی بره نه جرات کنی اسم نت و شبکه و فی.س.ب.وک رو به زبون بیاری

ممنون دل آرام عزیز
خوبم
مشکل دستم نبود بیشتر از فشار عصبی که تو اون لحظه بهم اومد -از ترس این که ضربه ای به دخترا وارد نشده باشه- تمام بدنم درد گرفته بود اما الان خوبم شکر خدا

میفهمم، بچه ها از خود آدم مهمترن، ای جانم مامان...

yasna دوشنبه 8 مهر 1392 ساعت 12:41 http://delkok.blogfa.com

بلا دوره خواهر.. این روزگار که میگی من چشیدم ها ... یعنی می خواستم بشینم تا نمی شدم ازدل درد...

ان شاالله که بلا دوره... نکنه رفتی پیش جعفری نژاد چیزی ریخت تو غذات؟ هان؟ شفاف سازی کن خواهر

همه درد کشیده ایم یسنا جان
قربون تو برم من
نه بابا طفلک، مودب و منظم نشسته بود :))

عارفه دوشنبه 8 مهر 1392 ساعت 12:53 http://inrozha.blogsky.com/

انشالله بهتر شی!اگه خونواده تون عروس داشت این طوری نمی شدی!!آندرستند؟

من آندرستند ولی شماره شما چرا مسیج نات اندرستند؟

امینی دوشنبه 8 مهر 1392 ساعت 14:21 http://mozhganamini.persianblog.ir

خدا را شکر که بهتر شدی .
مسافرت هم ان شا ا.. به سلامتی برگردد.

ممنونم خانم امینی نازنینم.

ایران دخت دوشنبه 8 مهر 1392 ساعت 17:06 http://dokhteiran.blogsky.com

خدارو شکر که خوبی...

ممنونم

عارفه دوشنبه 8 مهر 1392 ساعت 19:46

اتفاقا من 5صبح که بیدار شدم مسیج تان آندرستند به روی چشم به روی دیده!

احمد پنج‌شنبه 11 مهر 1392 ساعت 11:37 http://serrema.persianblog.ir/

خداروشکر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد