ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
در این جا پرنده ها با تو غریبی نمیکنند. از تو فاصله نمیگیرند. و من از سرزمینی می آیم که آدمها هم از هم فرار میکنند...
ﺁﺭﻩ ﻭاﻗﻌﺎ ...ﻣﻦ ﻫﻢ اﻭﻟﻴﻦ ﺑﺎﺭ ﻛه ﺩﻳﺪﻡ اﻳﻨﺠﺎ ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﻫﺂ ﺑﻠﻜﻪ ﮔﺮﺑﻪ ﻫﺎ ﻫﻢ اﺯ ﺁﺩﻡ ﻓﺮاﺭ ﻧﻤﻴﻜﻨﻦ..ﺑﺮاﻡ ﺟﺎﻟﺐ ﺑﻮﺩ ..
ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺒﻴﻨﻴﻢ ﻛﺠﺎی ﻛﺎﺭﻣﻮﻥ ﻣﻴﻠﻨﮕﻪ ﻛﻪ ﻫﻤﻪ اﺯ ﻫﻢ ﻓﺮاﺭ ﻣﻴﻜﻨﻴﻢ?
حتی سگ ها! پریشب بیرون بودم. سر یکی از کوچه ها خانمی به همراه سگش در حال عبور بود. سگ خیلی تمایل شدیدی داشت بیاد سمتم و من ریلکس(!!!) خودم رو به دیوار چسبونده بودم. خلاصه با تلاش فراوان اون خانم، سگ محترم بیخیال بنده شد!
[:S006
این منم درحالی که این عکسه رو دیده بودم و داشتم تمام تلاشم رو میکردم که بفهمم اون چیزی که پاییش شبیه دم و بال یه پرنده گنده و بالاش هیچ شباهتی به هیچی نداره چیه!! که یهو یادم اومد هااا این توی که با فتوشاپ این شکلی شدی!! :)))))))))
:)))
توی این محوطه چند پرنده برای خودشون قدم(!) میزدن. و خیلی با خونسردی میومدن سمت ما. انگار نه انگار ما آدمیم! والا تا جایی که یادم میاد پرنده جماعت از آدمیزاد فراری بود.
اینجا که گربه ها می رن توی چشم آدم!
قمری ها هم که تا پایت را رویشان نگذاری به خودشان زحمت چند قدم آن ور رفتن نمی دهند!
موش ها که دیگه هیچی
گنجشک ها که اصلاً رفتن و دیده نمی شن که راجع به شان صحبت کنیم.
آدم ها هم ...
خب آدم داریم تا آدم
"گنجشک ها که اصلاً رفتن و دیده نمی شن که راجع به شان صحبت کنیم. " این حرفتون منو یاد یکی از اساتیدم انداخت. میگفت یه زمانی تمام درختهای تهران، پر بود از گنجشک... تموم محله ها پر بود از جیک جیک گنجشکها... تهران به قدری صنعتی شده که تمام گنجشکهاش مهاجرت کردن...
این عکست خیلی هنری ئه! :)))
زندگی عجیبی شده. آدم ها از آدم ها که هیچ...از خودشون هم فرار می کنند!
دیگه با یه هنرمند طرفی دکتر جان :))))
دقیقا ما از خودمونم فرار میکنیم...
این که خودش کلی فاصله اس با یه پرنده
جدی؟ حدود شش-هفت قدم با من و دو سه قدم با عکاس فاصله داره.
البته یه نکته ای هست، اینکه بخوای به یه پرنده نزدیک بشی و یا اینکه تو برای خودت نشسته باشی و انها برای خودشون بدون ترس پرسه بزنن، حرف دیگه ایه. میشد برم بهشون نزدیکتر بشم :)
ولی من که دانشگاه میرفتم. هر وقت توی محوطه دانشگاه مینشستیم هرچی گنجشک بود دورمون جمع میشد و کافی بود از دستمون یه خرده بیسکوئیتی کیکی نونی چیزی بریزه . ما هم اکثر اوقات به شوق دیدن گنجشکهایی که از ما آدم ها نمیترسیدن براشون خوراکی میریختیم و به تماشا مینشستیم.
چقدر عالی. چه حس خوبی داره...
سکوت جان تو قطعا ساکن تهران نیستی. درسته؟
عکست رو دوست
داشتم دل آرام
جانم.ممنون
یاحق...
عکسم هم تو رو دوست داره آوا ;)
حق نگهدارت عزیزم
دلارام عزیز پستت همراه با عکس زیبا بود و دلچسب اما من فکر می کنم اینجا (ایران) حتا حیوانات هم ما رو آدم به حساب نمی یارن. رفتم سوپر مارکت خرید کنم گربه پروپرو اومده تو و داره برا خودش قدم میزنه . فروشنده با چه مشقتی بیرونش کرد بماند... صبح داشتم می رفتم سر کار یه کلاغ خیلی بزرگ بالای سقف خونه یکی از همسایه ها نشسته بود یهو اومد پایین و زل زد تو چشای من و هر چی بهش نزدیکتر می شدم حرکتی نمی کرد. یک آن به خودم شک کردم که ای بابا این کلاغه هم ما رو آدم حساب نمی کنه
نه دور از جون باران جان. ولی من یجور دیگه فکر میکنم. به نظر من بین ادمهای اون محله یک موج مهربونی حاکمه. که حیوانات احساس امنیت میکنن. مطمئن باش اگه باهاشون بد رفتاری شده بود هیچوقت انقدر بهتون نزدیک نمیشدن.
چه حس هایی داری دلارام که برای من غریب است .......
عکس بسیار عالی و زیباسست...
خداروشکر که برات غریبه.
چشمهات عالی و زیبا دیده.
الهی همیشه خوش باشید
ولی تورو خدااااااااااااااا هرگز ایران و ایرونی رو نکوبید
ممنونم
من هیچوقت نه به خودم و نه به کسی اجازه میدم که ایران و ایرانی رو بکوبه. حرفی هم که زدم کلی نبود که بخواد همه رو در بربگیره. در مورد خودم گفتم... و البته بعضی ها...
احتیاج به قسم به این طول و تفصیل نبود...
ای خوااااااهر...
شاد باشی همیشه:گل
-------
منم وقتی کانت طودی رو خووندم کشف کردم عکسو:دی
:گل :-*
نیست خیلی پری روی هستم، عکس رو اینجوری کردم چشم نخورم! فکر کن!!!!
خانم این عکس قبول نیست مخدوش شده
پس برفا کجا رفتن؟
برفا آب شدن رفتن توی زمین
شایدم بخار شدن رفتن توی آسمون
;)
از هم فرار میکنیم که گرفتار هم نشیم؟!
از هم میگریزیم که مهرمونو توی دلمون تلنبار کنیم برای روز مبادا؟!
از هم دور میشیم چون به رفتن و نبودن بیشتر اعتقاد داریم تا اومدن و موندن؟!
ما انسانهای زندگی گریز شدیم...
چه بگویم زمستانم؟ چه بگویم که خودم در میان اینهمه سوال در هم تنیده گیر کرده ام...
آدرست رو اشتباه مینویسیا دختر خوب :)
واقعا تو این دنیایی که میگین(و ما فعلا توش هستیم متاسفانه و شما توش نیستین خوشبختانه) چطور باید به کودکم محبت کردن به این ادمهای فراری از هم رو یاد بدم،
به کودکی که برعکس همه اونها، بهشون لبخند میزنه
و حتی به گربه ها و یاکریم هایی که تو کوچمون میبینه؟!
ای جانم
بچه ها خودشون جلوه مهر و محبتن. همیشه اولین حالتشون لبخنده. امیدوارم توی خانواده های پرمهرشون این مهربونی رو حفظ کنن تا بتونن به اونهایی که فراری هستن هم عشق بدن.