دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

چندتا نکته همینجوری کد وار!

1- زنده باد بادی لنگویج : ما زبان ها رو قاطی کردیم! اینها فارسی بلد نیستن. ما روسی بلد نیستیم. اینها انگلیسیشون خوب نیست. ما گرجیمون. وقتی با هم وارد صحبت میشیم، پای همه این زبانها رو وسط میکشیم و آخرش همچون انسانهای اولیه این زبان بدن هست که گره گشاست!! به افتخارش...


2- بفرما تو دم در بده: به این مورچه ها بگین برن خونه خودشون، اینجا خونه ی ماست!


3- معضلی به نام گوشت حلال : فکر کنم این شرکتهای ذبح حلال توجیه نیستن که ما علاوه بر مرغ به گوشت حلال هم نیازمندیم!


4- نمکی ها: هر چقدر این گرجی ها خشک و سردن، نون هاشون شور ِ شوره. خودشون معتقدن "اوووم یامی!!!"


5- برو آقا سرت سلامت! : دیروز توی خیابون، دو تا ماشین با هم تصادف کردن. عقبی زد به جلویی. چراغهای هر دو ماشین خرد شد. یک لحظه ایستادن، سرشون رو از پنجره آوردن بیرون، و بعد خیلی ریلکس به مسیرشون ادامه دادن!


6- کله صبح ساعت 10 : نمیدونم جریان چیه که ساعت 8 صبح، مثل 5:30 - 6 صبح خودمون هوا گرگ و میشه. اداره ها و مدارس از ساعت 9 - 10 شروع به کار میکنن. محاله کسی باهات زودتر از 12 قرار تنظیم کنه. یعنی محاله هااااا


7- واقعا چرا؟ : برق خیلی گرونه، خیلی، خیلی، خیلی


8- بزرگتر، تاج سر: چیزی که خیلی به چشم میخوره، احترام به بزرگترهاست. طبق یه قانون نانوشته توی اتوبوس و مینی بوس و مترو، حق تقدم با مسن ترها و بچه دارها ست. بدون تعلل و بدون اینکه این به اون نگاه کنه و اون به این، صندلیشون رو میدن به این افراد! والا ما عادت نداریم! بلا ما عادت نداریم!!


9- انتخاب با شما: دستگاه های پی باکس با مالیت، بی مالیات.رنگ دستگاه ها رو مشخص کردن. آبی، با مالیات. نارنجی، بدون مالیات. شما انواع و اقسام قبوض رو باهاش پرداخت میکنی. کارت مترو و تلفنت رو باهاش شارژ میکنی. حتی آمار میگیری که مثلا برای شهرداری چقدر بدهکار یا طلبکاری!


10- سگ نگو، ... بگو: سگ های محترم در این شهر ولو هستن برای خودشون. کاش سگ های کوچولو و با نمک بودن. ماشالله جثه دارن شش تای من!! و اینکه گوشه و کنار شهر رو با خرابکاری هاشون مزین میکنن.


11- یه دختر داریم شاه نداره : شاید یکی از جالب ترین نکاتی که اینجا به چشم بیاد، ساده بودن دخترهاست. یعنی نه از آرایش های اغراق شده ی ایرانی خبریه و نه از مدل موهای هفت طبقه. همه موهاشون رو سشوار میکشن و میریزن دورشون. خودشون رو بکشن یه خط چشم دارن و تمام. خدایی دمشون گرم...


12- آن لاین ها: یه اینترنتی در سطح شهرهست به اسم "تفلیس عاشق شماست". این اینترنت البته همه جای شهر آنتن نمیده ولی خب اکثر نقاط شما میتونی بشینی توی پیاده رو و پیام هات رو چک کنی!


13- النظافت من الایمان آخه بابا جان : متاسفانه حرکت چندش ناک ریختن آب دهان روی زمین در این شهر بی داد میکنه. دیگه توضیح نمیدم هم حال خودم بد میشه هم شما. آزار ندارم که خب!


14- آهای تاکسی: اینجا چیزی به عنوان تاکسی خطی وجود نداره. تمامی تاکسی ها دربست هستن و فقط مسیری رو میرن که شما ازشون میخوای. ماشین در اختیار شماست و شخص دیگه ای سوار نمیشه. شما چه یک نفر باشی، چه سه نفر همون مبلغ طی شده رو دریافت میکنه. نکته جالب اینجاست که مثل مور و ملخ توی شهر پخش هستن. کوچه فرعی و خیابون اصلی هم تفاوتی نداره. همه جا میتونی پیداشون کنی. تا صبح هم کار میکنن.


15-بی ذوق ها: چیزی به عنوان شیرینی فروشی اینجا نیست. نگرد جانم میگم نیست. من گشتم که میگم دیگه. کافه ها چند مدل شیرینی محدود سرو میکنن. مغازه هایی به نام خانه کیک اینجا هست که کیک های هوس انگیزی داره ولی به هیچ عنوان به پای تنوع کیک های ما نمیرسه. اون مغازه ها چند مدل محدود شیرینی هم دارن که ابدا با شیرینی های ما قابل مقایسه نیست. خیلی هم بد، خیلی هم ناراحت کننده :((


16-زندگی زیر پوست شب: شب که میشه، خیابونها خلوت میشه. اما زندگی متوقف نمیشه. تازه مردم هجوم میبرن به مراکزی برای میل کردن نوشیدنی! خودتون بگیرید کجا رو میگم دیگه! و از طرفی شهر پر است از فروشگاه های 24 ساعته. جیبهاتون رو پر از پول کنید و بفرمایید خرید.


17- شما فقط یک انسانی: حجاب داری؟ نداری؟ لباست کوتاهه؟ بلنده؟ دست در دست یارت هستی؟ تک و تنها نصفه شب توی خیابونی؟ هر جور دوست داری باش. نگاه سنگینی تعقیبت نمیکنه. تو انسانی... تو آزادی...


این چیزهایی هست که توی ذهنم بود و به چشمم اومده بود. شاید نکات دیگه ای هنوز باشه که یا از یادم رفته و یا از چشمم پنهون مونده. اگر یادم بیاد حتما اضافه میکنم. ولی چیزی رو که میخوام برای خودم تاکید کنم اینه که، ایران با همه نکات مثبت و منفی اش کشور منه و من یک مسافرم. مسافر هم که همه میدونیم،یه روزی به خونه اش برمیگرده...


نظرات 24 + ارسال نظر
ﺑﺸﺮا شنبه 21 دی 1392 ساعت 09:21 http://biparvaa.blogsky.com

ﮔﻔﺘﻲ ﺑﺎﺩﻱ ﻟﻨﮕﻮﻭﻳﻴﺞ ﻳﺎﺩ ﻳﻜﻲ اﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻡ اﻓﺘﺎﺩﻡ ﻛﻪ ﻭﻗﺘﻲ ﺗﺮﻛﻴﻪ ﺑﻮﺩﻳﻢ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻳﻢ ﮔﻮﺷﺖ ﮔﺎﻭ ﺑﺨﺮﻳﻢ ...ﻣﻦ ﻛﻪ ﻛﻼ ﺻﻔﺮﻩ ﺻﻔﺮ...ﻫﺮ ﭼﻲ ﺳﻌﻲ ﻛﺮﺩﻳﻢ ﺑﻪ ﻗﺼﺎﺏ ﺑﻔﻬﻤﻮﻧﻴﻢ ﻧﺸﺪ ﻛﻪ ﻧﺸﺪ...ﺩﻭﺳﺘﻢ ﻫﻢ ﺩﻳﮕﻪ ﻛﻼﻓﻪ ﺷﺪ و ﺩﻭ ﺗﺎ اﻧﮕﺸﺘﺶ ﺭﻭ ﮔﺬاﺷﺖ ﺭﻭﻱ ﺳﺮﺵ و ﺷﺮﻭﻉ ﻛﺮﺩ ﺑﻪ " ﻣﺎااا ﻣﺎااا " ﻛﺮﺩﻥ...
ﻭﻟﻲ ﭼﻪ ﻧﻜﺎﺕ ﺑﺠﺎﻟﺐ ﺗﻮﺟﻬﻲ ﺭﻭ ﮔﻔﺘﻲ....
ﺳﺮ اﻳﻦ ﻣﻮﺭﺩ 5 ﭼﻪ ﺩﺭﮔﻴﺮﻳﻬﺎ و ﺑﺰﻥ ﺑﺰﻧﻬﺎﻳﻲ ﻛﻪ اﺗﻔﺎﻕ ﻧﻴﺎﻓﺘﺎﺩﻩ ﺗﻮﻱ ﻛﺸﻮﺭ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ...
ﺭاﺳﺘﻲ ﻭاﺣﺪ ﭘﻮﻟﺘﻮﻥ ﭼﻴﻪ?

وای بشرا... من فکر کردم فقط ما این کار رو کردیم :)))))))))
دیروز بعد از مدتها کالباس حلال پیدا کرده بودیم. بعد میخواستیم از مغازه دار بپرسیم مرغ هست یا گوشت. آخرش مجبور شدیم به همین حرکت متوسل بشیم
واحد پول لاری هست.

امیرحسین... شنبه 21 دی 1392 ساعت 09:43

اوه زبان بدن! آخه غیبت کردن ( که خانم ها خیلی دوست دارن!) با زبان بدن که حال نمیده!!!
من چند روز پیش از پشت با ماشین یه خانم برخوردی داشتم، از ماشین پیاده شد و گفت حله؟! منم گفتم حله و رفتم. اما بعد هر چی فکر کردم نفهمیدم منظورش از حله چی بود!

هیچ هم غیبت کردن حال نمیده. الکی برای ما حرف درنیار ;)
یا خدا! کاش دقیقا پیگیر میشدی ببینی چی حله؟!

افروز شنبه 21 دی 1392 ساعت 10:04

و مزیت این شهر اینه که انگلیسی و روسی و گرجی رو با هم یاد میگیری عزیزم فقط حواست باشه فارسی خودمون یادت نره دلی یعنی ساعت کاریشون هم از 9 و 10 شروع میشه؟؟؟

نه اخه افروز جونم همون انگلیسی ای هم که بلد بودیم قاطی کردیم. باورت میشه هر لغتی بی توجه به نوع زبانش توی دهنمون میاد میگیم؟
اره عزیزم. از 9 معمولا شهر شروع به کار میکنه. البته جالبه بدونی، نانوایی ها معمولا بین ساعت 9 تا 9:30 نون هاشون حاضر میشه.

مزاحم تلفنی شنبه 21 دی 1392 ساعت 10:04

به اینها میگن تجربه و تفاوت فرهنگ ها. باید دنبال نقاط اشتراک باشی دلی جان
میخوای دو تا سنگک بگیرم برات بفرستم

اووووه نه نه با اینها نقطه مشترک نداریم اصلا!!!
نیکی و پرسش؟؟؟؟

مریم نگار شنبه 21 دی 1392 ساعت 10:47

این نکاتی که مینویسی خیلی خوبه دلی جان...خیلی دوست دارم با خصوصیات و روابط اجتماعی کشورای دیگه آشنا بشم...
این مورد 6 بین جوونای ما هم رایج شده...تا 9 و 10 میخوابن.......البته شنیدم راندمان کاری اینجوری بالاتره...ضمنا کشورای دیگه بدلیل داشتن تفریحات شبانه تا دیروقت..صبح رو بیشتر میخوابن..
دیگه فکر کنم بعد از نسل ما کم کم سحرخیزی منسوخ بشه

راستی شنیدم تو گرجستان...ش.را.ب و مذهب ارتباط قوی و تنگاتنگی با هم دارن..آره؟؟؟!!

ای جانم. راستش یکی از دلایلی که نوشتم برای حرف شما بود. و گفتم شاید برای بقیه هم جالب باشه.
بله دقیقا اینجا تفریحات شبانه خیلی رایج هست.
رابطه تنگاتنگ یعنی چجوری؟ اینجا شرaب جز لاینفک زندگیشونه و یه جورایی مثل آب میمونه براشون. و از طرفی شهر پر از کلیساهای کوچک و بزرگه و عجیب معتقد هستن به انجام مراسم. تا جایی که یکشنبه ها واقعا جلوی کلیساها شلوغه. منظورتون از رابطه تنگاتنگ اینه؟

مژگان امینی شنبه 21 دی 1392 ساعت 11:37 http://mozhganamini.persianblog.ir

سلام
زنده باد
این مشکل مورچه دارد جهانی می شود.
کلاً فشار خون و اوره و کلسترول همه تنظیم می شوند.
هیچی نون خودمون نمی شه
حتماً وایسادنشون بیشتر بهشون ضرر می زنه
شبا کی می خوابند؟
برقشان از کجا تامین می شود؟
ولی کلاً من به جز یک بار که بیایم خانه ی شما مهمانی دیگه گرجستان نمی آیم

سلام بر شما
این مورچه ها انگار ذاتا بیشتر از حق خودشون میخوان.
شبها میدونم تا دیروقت بیدارن.
نمیدونم والا
قدمتون روی چشممممممم

سکوت شنبه 21 دی 1392 ساعت 12:03 http://www.sokoot-.blogfa.com

تجربه نداشتم اما فکر کنم خیلی سخته با زبون بدن حرف زدن. درسته؟
احتمالا چون نمک زیاد میخورن باعث سردی و خشکی‌شون شده.
چه با معرفت واقعا". ساختمان شرکت ما نبش یه چهارراهه که خیلی تصادف میشه و ما هم شاهدان عینی همه‌ی تصادفها هستیم و چقدر تفاوت هست بین فرهنگ مردم ما و مردم جاهای دیگه. چون اگه توی این تصادفات دعوا و بزن بزن نشه حتما" گرفتن خسارات جزء واجباته

خیلی سکوت جان، خیلی
جدا به نمک ربط داره؟
اوه اوه، اون فحشهایی رو بگو که رد و بدل میشه...

ف رزانه شنبه 21 دی 1392 ساعت 13:22

دوست داشتم این پست رو ...
خوشم میاد درباره کشورهای دیگه بدونم. حتما ادامه بده
باسپاس

چشم چشم حتما
خوشحالم که دوستش داشتی

مزاحم تلفنی شنبه 21 دی 1392 ساعت 13:51

ئه ئه میگم دلی با توجه به بند شیرینی پس بیام اونجا یه مغازه شیرینی فروشی بزنیم پولدار شیم. حالا با دو سه جور شیرینی و کیک شروع میکنیم بعد کسب و کارمون رو گسترش میدیم. رو پیشنهادم فک کن. از اون ژله ها هم درست می کنیم میگیم یه جور شیرینی خاص هست کی به کیه؟

آررررررررره پولدار میشیم
تو اصلا یه نمونه از اون کیک های پنیریت درست کن. تمومه...
واااااااای یادم افتاد... چرا یادم انداختی. من نمیدونمها پام برسه ایران باید برام درست کنی گفته باشم

طـ ـودی شنبه 21 دی 1392 ساعت 13:52

چقــــــــــــدر من این بند 17 رو دوست میدارم
عجیــــــــــــــــــــب اصن!!!

دوستش داریم، چون ندیدیمش... چون هیچوقت نداشتیمش... هیچوقت به چشم یک انسان نگاهمون نکردن. همیشه کودکانی فرض شدیم که حکومت برامون تعیین کنه چی به صلاحمونه و چی نیست...

پیام به مرچه هارو به همه زبانها ترجمه کنید لطفا.... زندگی نذاشتن واسمون!
گذشتشوت مخصوصا موقع تصادف کاملا مثل ایرانی هاس...
چقدر صبح اونجا خوبه... میشه منم با ساعت شما بیدار شم مشغول کار و زندگی ... :(
احترام؟؟؟؟!!! کوچیک و بزرگ نمیشناسه... ندارم کلا...
چقد خوب... ارایش دخترای اونجا هم مث اینجا کم و ناچیزه !!!
اینترنت!؟ شبیه آرزوئه...
رعایت کن عزیزم... گناه نکردیم که سر به زیریم... چقد ... ببینیم؟!
وااااااااااااااااااااااااااای فاجعه ای بدتر از کمبود شیرینی وجود نداره... با این یکی نمیشه کنار اومد... آدرس بده واست ایمیل کنم یه سری شیرینی ایرانی :)
ازادی ؟!؟!؟!؟!؟! :(((( بگذریم....
زنده باد ایرانی... زودتر بیا ... مشتاق دیدارتم.

واقعا نذاشتن برامون...
بله که میشه. فقط باید تا ساعت 7 عصر سر کار باشی ها. ایراد نداره؟
واقعا نبود شیرینی به سبک خودمون فاجعه است صدیقه جان
حتما، ایشالا سعادت داشته باشم.

ته تغاری شنبه 21 دی 1392 ساعت 22:01 http://ssmall.blogsky.com/

چه خوبه که اینارو نوشتی ادم دوست داره با خبر بشه بقیه جاها چطوری فرهنگ و زندگیشون .
کل این شماره ها یه طرف ، شماره 17 هم یه طرف...

خوشحالم که دوستش داری. منم خیلی دوست دارم از آداب و عادتهای نقاط دیگه با خبر بشم.

بهار همیشگی شنبه 21 دی 1392 ساعت 22:31

با خوندن تمام موارد تمام خاطرات برام زنده شد.خیلی جالب بود از چند تاتا شماره هم یه سری خاطرات یادم اومد
3.ما هم خیلی برای پیدا کردن گوشت حلال تلاش کردیم بعد چند ماه فهمیدیم که مسجد ایرانی ها فقط یه روز در طول هفته گوشت حلال میاره
7.برای ما به جای برق؛گاز خیلی خیلی گرون بود یعنی وحشتناک گرون
10.معضل سگ ها هم که خیلی جدی بود طوری که یه شب یکیشون دنبال دوستم کرد و دوستم هم از ترسش فرار کرد و با یه ماشین تصادف کرد
11.بعد یه مدت که اومده بودم ایران قیافه ی دخترا رو با اینهمه آرایش و سرهای قلمبه میدیدم فقط میخندیدم کلا یه جور تفریح سالم شده بود برام
15.و اما بر عکس شما اونجا شیرینی فروشی های بزرگی داشت با یه عالمه تنوع و خوبیش به این بود که از هر کیک یا شیرینی خوشت میومد میتونستی یه تیکه ازش بخری و نوش جان کنی
پست جالبی بود.امیدوارم زودتر به شرایط اونجا عادت کنی

چه جالب که تو هم توی همچین فضایی بودی بهار جان
ما یه قصابی ایرانی پیدا کردیم اینجا ولی خیلی گرون فروشه. گوشتی که اینجا کیلویی 6 لاری هست رو چون حلاله 17 لاری میده...
خوش به حالتون شما مشکل شیرینی نداشتیم مثل ما... ما خیلی شیرینی خور هستیم و قشنگ به چشممون اومده این کمبود...
ممنونم عزیزم
راستی بهار جان شما الان ساکن ایران هستی؟

فرشته یکشنبه 22 دی 1392 ساعت 00:02

سلام دل آرام آرام دل...خوبی دل آرام جان...
چه کار خوبی کردی برامون نوشتی از اونجا...اگر فرصت داشته باشی بازم برامون بنویس... ممنون می شیم ...تازه میشه اسمش رو هم گذاشت سفرنامه ی دل آرام...

سلاااااااام فرشته خانم کم پیدای دوست داشتنی
چشم حتما مینویسم.
اسم خیلی خوبیه

بهار همیشگی یکشنبه 22 دی 1392 ساعت 06:41

بله دل آرام جان
حدود سه سالی اونجا بودم ولی چون از خانواده م دور بودم خیلی خیلی سخت بود و حتی تا روز آخر هم نتونستم خودمو با فرهنگ و رفتار متفاوت اونجا هماهنگ کنم و هر روز که میگذشت به حای اینکه عادت کنم برام سخت تر و غیر قابل تحمل تر میشد برای همینه که کاملا دلتنگی های بشرا رو درک میکنم
با اینکه یک سال دیگه هم باید می موندم تا درسم تموم میشد ولی طاقت نیووردم و برگشتم...
روز اولی که فهمیدم تو از ایران رفتی به مامانم گفتم بدون شک دل آرام غربت و دل تنگی اذیتش نمیکنه چون خانوادش باهاش هستن و پروسه ی عادت کردن به اونجا راحت تر و سریع تر طی میشه...
امیدوارم که همیشه کنار خانواده عزیزت باشی و هیچ وقت ازشون دور نشی

دقیقا دلتنگیت رو درک میکنم عزیزم. چون من هم زمانی که مالزی درس میخوندم با این مشکل مواجه بودم و برام خیلی سخت گذشت.
خداروشکر که در کنار خانواده ات هستی. به نظر من زندگی یعنی داشتن حال و روز خوب. و اگر قرار باشه روزهامون با دلتنگی و سختی و ناراحتی و دوری و حسرت و اینجور چیزها بگذره اصلا اسمش زندگی نیست.
ممنونم عزیزم

نینا یکشنبه 22 دی 1392 ساعت 09:38

1- فردوسی پور از سفرش به چین میگفت که این بادی لنگویچ به دادش رسیده.خاطره با مزه ای بود
2- خوب هوا سرده چیکارشون داری
3- خوب شاید اونا اصلا قورمه سبزی یا قیمه ندارن یا کباااااب
4- بالاخره باید یه جا جبران کنن دیگه-تو برای اشنای باهاشون یه نمک یدادر بده شب قبلش به خودشون بپاشن
5- چقققدددددر شبیه ما عمل کردن
6- هاها این واسه دوستای من خوبه که میمرن زود بیدار شن
7- چون اونا بابابرقیشون خیلی فعاله
8- همه ما بیاییم گرجستان یاد بگیریم. اینجا تازه نگاتم نمیکنن
9- اینجاست که نقش یک مدیریت مالی خوب رو نشون میده
10-سگ نیستن احتمالا خرسن
11- به به چه خوب.پس لوازم ارایش فروشی هم نیست دیگه از این دست فروش متروها که هزارمدل بهت پیشنهاد میدن
12- چه اسم با مزه ای.این احترام شهردار به شهرونداش هم هست. عین ما که دکتر عاشق ما بود
13- ااا وارد این مقوله نمیشم
14- عین کیش خودمونه که
15- بیا یه شعبه بزن از شیرینی لورد یا بی بی
16- من عاشق فروشکاهای بزرگم
17- چه خوبه ها اینکه به خودت احترام میزارن
18- ااا 18 نداری.
خوب ببین به همه گفته هات نظر دادم

چه دونه دونه هم تحلیل کرده
افرین نینا خیلی خوشم اومد

مریم نگار یکشنبه 22 دی 1392 ساعت 10:17

..یه مستند دیدم در مورد گرجستان...که نشون میداد از شر.اب سازیای گسترده شون...و میگفت که درواقع مذهب و شرا.ب در اینجا با هم عجین اند...درواقع بنوعی مصرفش با عقاید دینی شون همخوانی داره...و هیچ منعی وجودنداره...تنگاتنگ منظورم این بود دلی جونم..

آهان این نکته رو نمیدونستم. چه جالب و البته عجیب...
مرسی که گفتینش :*

باران پاییزی یکشنبه 22 دی 1392 ساعت 15:35 http://baranpaiezi.blogsky.com

توی این مدت کوتاه خوب دقت کردی به مردم این کشور . درود به تو.
شدید با پاراگراف آخرت موافقم. امیدوارم با دست پر بیایی تا در کنار مردمت بهشون خدمت کنی و در آرامش باشی

مرررررررررررسی عزیز دلم

عاطی یکشنبه 22 دی 1392 ساعت 19:49 http://www-blogfa.blogsky.com

چقددددرررررررررررررررر عااااااااالیه این پست!!!!

یاد سالی افتادم تو کتاب دشمن عزیز!!!!!!!!!!

مثل نامه های اوون بوود!!!!

خیلی خیلی خیلی خیلی عاااااااالی بوود:-****

شااااااااد باشی ی ی ی :گل ل ل

بطلبه ایشالا بیایم واسه تون گوشت و شیرینی بیاریم:)) والا

:گل ل ل ل ل ل

واقعا؟؟؟؟
خیلی خوشحالم اینجوری میگی عاطی
ایشالاااااااااااا
تو خودت گلی عزیزم :*

اردی بهشتی دوشنبه 23 دی 1392 ساعت 16:19 http://tanhaeeeii.blogfa.com

مرسی برای این پست

خواهش میکنم :)

آذرنوش دوشنبه 23 دی 1392 ساعت 16:54 http://azar-noosh.blogsky.com

آخ از مورد 17...وای از مورد 17... :(

هممون هم دردیم...

کیانا دوشنبه 23 دی 1392 ساعت 18:28

همش یه طرف اون شیرینی نداشتنتون یه طرف
ینی دم واست کباب شدااااا
ادرس بده واست شیرینی بفرستممممم
بده که جیگرم خون شد

قربون تو برم من

کیانا دوشنبه 23 دی 1392 ساعت 18:30

بعد چیزیم که به دلم نشست شماره 17 س
چزی که تو این مملکت گوربه گوری هیچوقت نتونستم لمسش کنم

اینکه هرچی محدودیت میکشم به خاطر همینه و بس

نذاشتن که لمسش کنیم... دیکتاتورها نذاشتن...

کیانا دوشنبه 23 دی 1392 ساعت 18:31

اصلاح میکنم

چیزی نه چزی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد