میدونی... من باورت داشتم. میدونی که باور مهمترین و شاید ابتدایی ترین رکن برای شروع و یا حتی ادامه یه ارتباط باشه. اما نمیشه. یعنی هرچی تلاش میکنم از تو هیچ عکس العملی نمیبینم. نه... عصبانی نیستم... خسته ام... از این همه وعده و وعید خسته ام... از این همه "نشد" خسته ام... از اینهمه "حتما نمیخواد" خسته ام... من نمیتونم با این شرایط ادامه بدم. میدونی... از این رابطه ها که طرف یهو میاد و میگه متاسفم ما دیگه نمیتونیم با هم ادامه بدیم متنفرم... از اون آدمهایی هم که اینکار رو میکنن به همین میزان متنفرم. چون این نیست که یهو به این نتیجه برسیم که الان ته خطه... همه چیز یه روندی داره. یه بالا و پایینی داشه که شده این، که رسیده اینجا. من مرحله به مرحله گفتنی ها رو گفتم و تو گوش ندادی... لحظه به لحظه از حس و حالم گفتم، از باورهام، از روزهام، از... اما تو چکار کردی؟ هیچی... آخرش روت رو برگردوندی... میدونی که من آدم فرصت دادن هستم. هیچ دلم نمیخواد اونی که خط پایان رو نشون میده من باشم اما انگار این وسط یه چیزی کمه... من از اینهمه بی محلی ات، از اینهمه بی تفاوتیت، از اینهمه تنهایی میترسم... آخه چرا اینجوریه... من بار اولمه بندگی میکنم، تو که سالهاست خدایی...
سلام
بعضی وقت ها اینجوری میشه، خدا هم مثل بقیه اما در آینده ی این سکوت چه اتفاقی قراره بیافته اون مهمه.امیدوارم برات اتفاق های زیبا و قشنگی در پیش باشه
شاد باشی دل آرام عزیز
سلام
ممنونم
به همچنین :)
شاید الان وقت مناسبی تباشه که برای پستت کامنت بزارم. روبه راه نیستم اصلن و ممکنه تلخ ترین حرفای ممکنو بزنم.
میگم دلارام جان اصلن هست ؟ یعنی واقعن هست و می بینتمون و ...
چه عرض کنم ! بهتره برم پی کارم یه موقعی که کمی بهتر و آروم تر شدم بیام
خدا نکنه رو به راه نباشی عزیزم...
من دلم میخواد باشه... اگه نباشه حضورمون توی این دنیا تک و تنها خیلی غم انگیز میشه...
دلی نمیتونم هیچی بگم...خودم پرم از این سوال...
که اگه میگه در بزن من باز میکنم , که میگه منو صدا بزن جوابت رو میدم , که اگه اینا هست پس چرا جواب نمیده ...
چرا...
منم مثل تو... همه مثل هم...
غرور و سکوت و اینا به کنار
من خعلیییی وقته که خودشو بیخیال شدم، خود ِ خودشو، اوهوم...
گاهی انقدر دلمون به تنگ میاد که قید همه چیزو میزنیم. اما میگذره این حس و حال تیراژه... در پس زمینه دلت باز هم یه روزی نوای عاشقانه ای نواخته میشه که بهت میگه فقط خودش رو میخواد... خودِ خودشو...
شاید همین بی محلی و بی تفاوتی هم یه جوابه !..به چیزی که ما فکرمیکنیم فقط دو گزینه ای ست...شدن..یا نشدن !!..
اگه به جایی برسیم که باور کنیم هرچه شود...همانستکه باید......باورکنیم که به همه چیز اشراف نداریم..شایددیگه..
نمیدونم... انقدر بزرگ نیستم مامانگار عزیزم...