ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
حقیقتش این است که نمیخواستم این متن را اینجا بنویسم. زیاد برایم خوشایند نیست که مخاطبان چنین چیزهای شاید بی سر و ته ای را اینجا بخوانند. اما دیدم خیلی وقت است که برای خودم، بی ملاحظه از قضاوت ها چیزی ننوشته ام. این شد که نوشتمش برای خودم...
هرچقدر فکر میکنم میبینم جور در نمی آییم. با هرکی تعارف کنم با خودم یکی بی تعارفم. یعنی حداقل الان و توی این موقعیت و این وقت شب...
هرچقدر خودم و خودش را می برم توی فاز آینده و در کنار هم در روزهای رنگی رنگی آینده تجسم میکنم، نمی شود. یعنی یک جور معنی داری انگار مثل آنها که مرض واگیر دار داشته باشند و بترسند که آن را از آدم کنار دستیشان بگیرند، در افکار آینده طورم ازش فاصله دار نشسته ام! افکار است دیگر، دروغ که ندارد بگوید نصفه شبی...
بعد فازم را عوض میکنم و مثلا میگویم نه تو خیلی سختگیری، ببین چه محسناتی دارد. بعد هرچقدر فکر میکنم میبینم خب یکی، دو تا، سه تا و... این که از انگشتان دو دست هم کمتر شد.
بعد دوباره آن خوی جوش بده بره ی وجودم میگوید مثلا شوهر دختر عمو بزرگه چه جور محسناتی دارد؟! کم روی اعصاب است؟؟ یا شوهر دختر عمو کوچیکه چقدر وراج است. خب این کم عیبی است توی جمع؟! یا چرا راه دور میروی، زن پسر عمه بزرگه همون که اندازه فنچ است اما عالم و آدم را روی انگشتانش میچرخاند کم لج درآر است؟! یعنی همه عالم و آدم بی عیب بودن و هستن و فقط همین شازده مذکور انقدر روی مخ است؟
ولی در کسری از ثانیه خوی آدم باش ــــ عاقل باش ِ وجودم ابرهای حاصله را کنار میزند و میگوید همینه که هست. تحلیل ها نشان از نامتناسب بودن اوضاع دارد. حالا هی خودت را بکش، هی ماست مالی کن. فردا روز که بدبخت شدی و هی دیدی توی فلان چیز تفاوتتون از زمین تااااا آسمونه و توی بهمان چیز همینطور و الی ماشالله، نیای بگی چرا هیچکس هیچی نگفت و کسی کاری نکرد. یک چشم غره هم می رود و صحنه را ترک می کند.
خلاصه که من و من های مختلفم نشسته ایم و میزنیم توی سر و کله همدیگه. البته که پر واضح است ایشان هم به جرگه باقی سوار بر اسبهای سفیدِ از این خانه گذشته میپیوندند و قرار نیست بنده بر ترک اسبشان سوار شوم و همچین چهار نعل بتازیم به سوی آینده اما چه مرضی بود که تحلیلش کنم نصفه شبی الله و اعلم...
الهی خوشبخت بشید دل آرام خانم خوب
به نظر من تو این جور تصمیمات
اول منطق
دوم منطق
سوم منطق
چهارم احساس
خب به هر حال آدم برای هر کارش و هر نظرش باید یک استدلال داشته باشه
حالا نه برای دیگران که حداقل برای خودش. خیلی هم کار خوبی انجام دادی که تحلیلش کردی
ایشالا که شاهزاده سوار بر اسب سپید هم به زودی پیدا بشه به شرطی که تو رو هم همراه خودش ببره
وااای من دقیقن هرشب همین بساطو دارم بعد از 5.6سال:دی .. وهنوز به نتیجه نرسیدم یا اصولا بسته به حالم نتایج متفاوته.
خب چرا من گوی اینده بین ندارم؟:دی
اوه اوه چه خوددرگیری های آشنایی!!!
به قول دوستمان طاها "الخیر فی ما وقع" بی شک بهترین ها در انتظار تو نشسته اند یا در جستجوی تو ...
خو برو یه جایی تو مسیرشون دیگه ...
شاد باشی دل آرام نازنینم
سلام
این معادله ها چند مجهولی هستند و هر چقدر هم تحلیل کنید باز کم است و آدم میماند که این همه تحلیل به لرزش دل می شود باد هوا!
امیدوارم آنچه که خوبی شماست پیش بیاد
شاد باشید